آبان:
داشتم خمیازهی هزارمم رو میکشیدم و منتظر بودم کار ماهان هم تموم شه تا بتونیم بریم.
موهای خودم چون فقط رنگ شد خیلی طول نکشید، ناخونهای دست و پامم به اصرار ماهان درست کردم و ماهان همچنان درگیر دکلرهی موهاش بود.
البته که به ماهان بد نمیگذشت. با تموم آرایشگرهای سالن دوست شده بود و باهاشون حرف میزد، به حرفهاشون گوش میداد و راجع به زندگی همدیگه نظر میدادن اما من اگه میخواستم هم نمیتونستم درگیر همچین مکالماتی با یه غریبه شم.
نه که مشکلی با غیبت کردن و حرف زدن راجع به مسائل کلیشهای داشته باشم، نه! اتفاقاً هروقت اینکار رو با ماهان و ستاره انجام میدادم خیلی هم خوش میگذشت اما اینجا، تو یه سالن با کلی غریبه؟ تنها مکالماتی که به من مربوط میشد وقتایی بود که ماهان اسمم رو منشن میکرد و یه کامنتی روم میذاشت!
بالاخره از شلوغی خسته شدم و برای فرار ازش سرم تو گوشیم بود و بازی میکردم که ماهان جیغ زد. انقدر ترسیدم که ازجا پریدم و گوشیم از دستم افتاد، با دیدن ماهان که از ذوق موهاش بالا و پایین میپره و جیغ میزنه خیالم راحت شد. با لبخند خم شدم گوشیمو از رو زمین برداشتم واهمیتی به گلس خوردشدهاش ندادم، گوشیو گذاشتم تو جیبم و ماهان که به سمتم میدوید رو بغل کردم-چه خوشگل شدی فدات شم.
قهقهه زد-واقعنی؟
-اوهوم، انقدر خوشگل شدی که امشب خودتو یهویی به معراج نشون نده، اول بهش آمادگی بده وگرنه ممکنه از شدت زیباییت کور شه، یا سکته کنه، یا هردو!
تعریفم به دلش نشست، لپمو سفت و محکم بوسید و گفت-بیا فیلم بگیریم.
معمولاً میگفت: بیا عکس بگیریم! اما در هر صورت حرف، حرف ماهان بود. متعجب به گوشی که چسبید به کلههامون خیره شدم، ماهان فقط گفت- لبخند بزن و خودت باش.
و دوربینو از کلههامون دور کرد و بهم نگاه کرد، لبخند شیرینش بوسیدن داشت اما نمیشد همچین چیزیو ثبت کنیم، معراج ومتین میدیدن شاکی میشدن پس فقط با دست سرشو چرخوندم و لپشو بوسیدم.
ماهان خندید و فیلمو کات کرد و گفت-حالا black pink in your area میذارم روش و پستش میکنم!
و در حال قر دادن گفت-بپوش بریم.
از کل حرفهاش فقط بلک پینک رو فهمیدم که امروز چهابار تمرارکرده بود و احتمالاً به رنگ موهامون مربوط میشد اما پیگیر نشدم.
جفتمون آماده شدیم و از بقیه خداحافظی کردیم، موقع حساب کردن اومدم حساب کنم که ماهان اجازه نداد، خوشحال بودم که حداقل جلوی شقایق، حسابدار سالن، بحث شوگرددی بودن رو باز نکرد و همین مانع مقاومتم شد چون یه حسی بهم میگفت یه کلمه بگم ماهان برچسب :«من شوگرددی آبانم!» رو جلوی کل این آدمها رو پیشونیم میچسبونه که دیگه همچین غلطی نکنم.
YOU ARE READING
dandelions
Romanceسلام به همگی❤ this is a bl story, let's enjoy it. All the characters are created by myself. The rules of my world are imaginary and not everything is supposed to go according to reality. I hope you like it. love you all. paria این داستان بی ال هست. ...