لیسا رو یکی از صندلیهای بیرون کافه نشسته بود و با پاهاش روی زمین سیمانی ضرب گرفته بود، که یکی کنارش گفت: ببین کی اینجا! دکتر مایر... تو لباس پیشخدمتی!
لیسا نگاهی به مزاحم خودش انداخت و گفت: کمتر بهم بخند جِس! این بلایی که خودت سرم آوردی.
و بلند شد و خواست بره که جاسپر پیش دستی کرد و جلوش رو گرفت و گفت: حالا قهر نکن! اگه مجبورت کردم از کلینیک بیای بیرون، حداقل به جاش این کار رو برات جور کردم.
لیسا با چشمایی گرد شده گفت: این حتی یه گوشه از خیانتت به منو هم صاف نمیکنه!
کمی فکر کرد و بعد آرومتر از قبل گفت: فقط شانس آوردی که برادرت نسبت به خودت رئیس بهتریه...
جاسپر خندید و گفت: نگو که میخوای همین جا موندگار بشی؟ میدونی که تو هنوزم کارمند خودمی. من اخراجت نکردم... فقط بهت مرخصی اجباری دادم.
اون همیشه همین قدر حامی بود. حتی تو دوران دبیرستان که تنها دوست لیسا حساب میشد. لیسا خیلی زود تسلیمش شد و با اخم گفت: فقط بگو چی میخوای سفارش بدی!
جاسپر: من واسه دیدن تو اومدم... کندیت بهم گفته بود که توی این تایم کافهاش خلوته. به خاطر همین اومدم که بتونم باهات حرف بزنم.
لیسا با دلخوری گفت: خب؟ حرفات رو زدی؟ میتونی بری!
جاسپر آهی از سر ناامیدی کشید و گفت: ولی من که هنوز چیزی نگفتم...
لیسا بیصبرانه گفت: پس زودتر بگو و برو!
جاسپر کمی توی سکوت به لیسای عصبانی خیره موند و بعد از توی کیفش یه پرونده بیرون آورد و گرفت سمتش. لیسا نگاهی به جاسپر و پروندهی توی دستش انداخت و گفت: این چیه؟
جاسپر گفت: یه مشتری جدید، که بیشتر تو به دردش میخوری تا بقیه.
لیسا پوزخندی زد و گفت: مگه من تو مرخصی اجباری نیستم؟! نکنه میخوای دوباره منو استخدام کنی؟
جاسپر با تاکید گفت: نه! استثناً فقط همین یکی!
و بعد به حرفاش اضافه کرد: یکی از آشناهامه که ترجیح میدم زیر دست غریبه نره. به خاطر همین مجبور شدم تو رو براش در نظر بگیرم. فقط کافیه چند جلسه باهاش داشته باشی و کمکش کنی زودتر مشکلش حل بشه. قول میدم که یه دستمزد خوب بهت بدم که بتونی از بقیه مرخصیت، بدون نیاز به کار پاره وقت، کامل لذت ببری.
YOU ARE READING
Falling 🔞
Fanfiction❞ چرا من اینقدر میترسم تو رو از دست بدم ، وقتی تو حتی مال من نیستی؟ ❝ .................................. لیسا بعد از اینکه به دلیل وابستگی شدید به الکل و سیگار از کلینیک درمانی و مشاوره که توش به عنوان یه تراپیست کار میکرد به طور موقت اخراج شد، به ر...