خواست بره، ولی طبق عادت همیشگی اول پرسید: چیز دیگهایی لازم ندارید؟
جیمین خواست بگه: همین کافـ...
اما اون دختر حرفش رو برید و گفت: میتونم یه میلک شیک و سیبزمینی تنوری پنیری هم داشته باشم؟
لیسا به آرومی لبخند زد و سعی کرد از تمام قدرتش استفاده کنه که چشماش خشم درونش رو لو ندن. اون شروع کرد به نوشتن سفارش دختر و بدون اینکه دوباره بهشون نگاه کنه، فقط گفت: چند دقیقه دیگه سفارشتون رو میارن.
و بعد بلافاصله گذاشت و رفت. و تصمیم گرفت دیگه هیچوقت، حتی یه ثانیه هم برنگرده به اون میز جهنمی. به خاطر همین وقتی به پیشخوان رسید بقیه کار رو به استیسی سپرد و از در پشتی کافه زد بیرون و رفت سراغ کوچه پشتی.
این جور مواقع عادت داشت با یه سیگار خودش رو آروم کنه. ولی حیف که تو ترک بود. بعد اون افتضاح دیشب به خودش قول داده بود تحت هیچ شرایطی قولی و قرارهایی که با خودش گذاشته رو زیرپا نزاره. حتی یه بار!
جیمین: هی...
صدایی آشنا از پشت سرش باعث شد یهو تمام بدنش یخ بزنه. خیلی زود صاحب صدا رو شناخت و به سمتش برگشت. اون عوضی اینجا رو از کجا بلد بود؟ کی بهش اجازه داده بود بیاد اینجا؟ اصلا چطوری فهمیده بود که اون اینجاست؟
لیسا خیلی زود اعتراض کرد: داری منو تعقیب میکنی؟!
جیمین قصد داشت از در عبور کنه و بیاد توی کوچه، ولی لیسا دقیقا تو چهارچوب در ایستاده بود. به خاطر فضای کوچیک در، دستیش رو رو شونهی دختر گذاشت و یهوری، با قدمهایی آهسته از جلوش گذشت و گفت: فکر کنم بتونی یکم واسه من استثنا قائل بشی. مگه نه؟
لیسا که به خاطر این کار جیمین، خیلی یهویی مورد حملهی حجم زیادی از حرارت و بوی ادلکن جیمین قرار گرفته بود، دیگه نتونست درست فکر کنه. یهو تمام اتفاقهای دیشب جلوی چشماش به نمایش دراومد. فشار لباش... نوازشهای کشدارش... نفسهای بلند و غرشهای ریزش... بوسههای داغش... فاک!... حس خوب ارضا شدنش...
جیمین: هی!
یهو انگار یکی براش جفت پا گرفته بود. از جاش پرید و به خودش اومد و دوباره به غریبهی جلوش خیره شد. جیمین پرسید: شنیدی چی گفتم؟
DU LIEST GERADE
Falling 🔞
Fanfiction❞ چرا من اینقدر میترسم تو رو از دست بدم ، وقتی تو حتی مال من نیستی؟ ❝ .................................. لیسا بعد از اینکه به دلیل وابستگی شدید به الکل و سیگار از کلینیک درمانی و مشاوره که توش به عنوان یه تراپیست کار میکرد به طور موقت اخراج شد، به ر...