سقوط بیستم +18

555 28 9
                                    


اینکه لیسا تو مستی بی‌پروا و نترس میشد رو جیمین سری قبل به وضوح دیده بود. میدونست دختریه که تو این شرایط تصمیم‌های بی‌ملاحضه و خطرناکی میگیره. با توجه به اینکه بیشتر از ظرفیت بدنش الکل خورده بود، پس باید منتظر اتفاق‌های عجیبی میموند. اولیش هم بوسه‌ی غافلگیر کننده‌ی این دختر بود.

درحالی که مشغول لبای جیمین بود دستش رو سمت تیشرت خودش برد و درش آورد. حتی به این هم قانع نبود. درحالی که جیمین رو به سمت بیرون آشپزخونه هل میداد، شلوار ورزشی خودش رو پایین کشید و بعد دوباره به سمت پسر حمله‌ور شد.

قبل شروع بوسه‌های بعدی، جیمین کمر لیسا رو گرفت و خودش رو دورتر کرد و گفت: تو خیلی مستی کوکی. بیا تمومش کنیم.

تا جایی که تونست این حرف رو جدی زد. اما نمیتونست انکار کنه که این دختر فقط با یه شورت و سوتین توری جلوش ایستاده. لیسا که باز هم هوس لباش رو داشت، بهش نزدیک شد و گفت: اوه واقعا؟ فکر میکنی اگه نبودم اینطوری میبوسیدمت؟

پوزخندی زد و دستی به موهای جیمین کشید و خیلی ناگهانی به اونا چنگ زد و صورت فراری جیمین رو به سمت خودش پایین کشید. وقتی به لب‌هاش رسید دوباره گفت: چی شده؟ تو مگه از همون اول هم دنبال پوسی من نبودی؟! پس چرا داری پا پس میکشی؟ نکنه فقط بلدی لاف بیای؟

لیسا اینو گفت و موهای جیمین رو ول کرد. دندونای جیمین محکم روی هم فشرده شدن. لیسا خودش رو تو بغل جیمین جا به جا کرد و از پشت مشغول مالیدن خودش به جیمین شد.

معمولا لیسا دختر محتاطی بود، ولی حالا همه چیز برعکس شده بود. این یکی از جذابیت‌های اون بود که میتونست تو همه حال، چه تو عصبانیت، چه تو جدیت، چه تو مستی و دیوونگی به شدت وسوسه انگیز بشه. حالا هم که نگاهش محکم و پراراده‌تر از همیشه بود، پس واقعا قصد کوتاه امدن نداشت. پس جیمین بیشتر از هر وقت دیگه‌ایی از خودش مقاومت نشون داد، ولی اخه مگه چقدر تحمل داشت. زیرلب نرمی باسنی که داشت به دیکش فشرده میشد رو لعنت کرد و چشماش رو از لذت بست. اما خیلی زود دوباره به خودش یادآوری که این دختر مسته.

بارها و بارها این جمله رو پیش خودش تکرار کرد ولی انگار تاثیری نداشت. میتونست توی شلوارش فشار رو حس کنه. اون نباید تمومش میکرد، باید تمومش میکرد!

جیمین: کوکی... عام... اوکی! بیا دیگه تمومش کنیم... چطوره بزاریمش واسه یه وقت دیگه، هاح؟

لیسا دوباره توی بغلش چرخید و باهاش چشم تو چشم شد و گفت: نمیشه... نمیخوام!

جیمین چشماش رو بست و نفس محکمش رو از بین دندوناش خارج کرد. خدایا این زن چرا اینطوری شده بود؟ چرا جلوی خودش رو نمیگرفت؟

وقتی دست دختر رو بین پاهاش حس کرد، چشماش بلافاصله باز شد. لیسا با حالتی عجیب زد زیر خنده و رفت سراغ کمربند جیمین. درش آورد و بعد دکمه‌های بلیز رو دونه دونه باز کرد وقتی بدن برهنه‌ی جیمین جلوی چشماش نمایاین شد، با شهوتی زیاد دستی به سینه‌هاش کشید و آروم آروم رفت پایین و روی زانوهاش نشست و سرگرم باز کردن شلوارش شد.

Falling 🔞Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt