جیمین لبخندی معنیدار زد و سعی کرد به سوال لیسا توجهی نکنه. اون هنوز هم منتظر بود لیسا کوتاه بیاد و باهاش دست بده و اعتراف کنه دروغ گفتن در مورد اسمش یه اشتباه محض بوده، ولی لیسا پشیمون به نظر نمیرسید. برعکس، به شدت مقاومت و جدیت توی چشماش میدرخشید. پس جیمین دستش رو پایین انداخت و بلافاصله برگشت سمت جاسپر و گفت: نظرم عوض شد دکتر. بهتره یه مشاور دیگه برام پیدا کنی!
جاسپر با تعجب گفت: چی؟! چرا؟!
و خیلی زود جلو اومد و خواست که رفتار عجیب لیسا رو جبران کنه: ولی اون واقعا از بهتریناست. من مطمئنم از اعتماد کردن بهش پشیمون نمیشی.
اما جیمین با جدیت جلوش ایستاد و گفت: چطوری بهش اعتماد کنم وقتی اون حتی اسمشو هم بهم دروغ گفته؟!
نگاه جاسپر بهش خیره موند. و بعد با صدایی خالی از هر حسی پرسید: بهت دروغ گفته؟ کِی؟ مگه شما قبلا همدیگه رو دیدین؟!
جیمین که برای لحظهایی از اعتراف یهوییش و شروع این بحث جدید، به شدت مضطرب و پشیمون شده بود آهی کشید و درحالی که از اتاق بیرون میرفت گفت: بیخیالش رفیق! تو فقط یکی دیگه رو برام پیدا کن.
و بعد گذاشت و رفت. جاسپر نگاهی سردرگم به لیسا کرد و گفت: لیز... میشه برام توضیح بدی داستان چیه؟
لیسا با کلافگی دستی به صورت و موهای لختش که کنار صورتش ریخته بود کشید و هیچی نگفت. جاسپر که دید اون قصد توضیح دادن نداره، نزدیکتر اومد و گفت: میدونی که این تنها فرصتت بود... مگه نه؟
لیسا یهو با نگرانی برگشت. امکان نداشت جاسپر این اتفاق رو بهونهایی برای رد صلاحیتش بدونه. اما نگاه مصممش چیز دیگهایی میگفت. پس خیلی سریع به حرف اومد و گفت: جس من... یعنی اون...
لحظهایی مکث کرد. خواست بیشتر توضیح بده، ولی نمیتونست. چیزهایی که بین اون و جیمین اتفاق افتاده بود، کلماتی نبود که بتونه به راحتی به زبون بیاره. پس فقط همراه با یه بغض گفت: داری اشتباه میکنی جس. من اشتباهی نکردم.
جاسپر که حسابی از لیسا ناامید و خسته شده بود، زیرلب گفت: امیدوارم حق با تو باشه لیز...
DU LIEST GERADE
Falling 🔞
Fanfiction❞ چرا من اینقدر میترسم تو رو از دست بدم ، وقتی تو حتی مال من نیستی؟ ❝ .................................. لیسا بعد از اینکه به دلیل وابستگی شدید به الکل و سیگار از کلینیک درمانی و مشاوره که توش به عنوان یه تراپیست کار میکرد به طور موقت اخراج شد، به ر...