سقوط بیست و شش

339 23 0
                                    

راستش حالا دیگه هیچ حس و حالی نداشت. به خاطر اون ناکامی که جیمین باعثش شده بود حتی احساس خستگی و افسردگی میکرد. برگشت و خواست از مرکز خرید خارج بشه که یهو جیمین رو دست توی جیب، با لبخندی عجیب پشت سرش دید.

از اون عجیب‌تر پاکت ویکتوریا سکرت توی دستش بود. اون لباس زیر رو خریده بود و این لبخند نشونه‌ی پیروزیش بود. لیسا پوفی کشید و سری به نشونه‌ی تاسف تکون داد و از کنارش رد شد. جیمین خودش رو رسوند و پاکت به‌زور تو دستای لیسا گذاشت.

لیسا به لباس مشکی که تا چند دقیقه پیش تنش بود، نگاهی کرد و گفت: فکر میکردم اومدیم یه لباس واقعی بخریم!

جیمین: اینو هدیه روز ولنتاین درنظر بگیر کوکی، فقط تاخیرش رو با شیرینی خودت ببخش!

لیسا: ولی فکر نکنم رابطه‌ی ما تا این حد رسیده باشه.

جیمین ابرویی بالا داد و گفت: خب... چاسپر بهت شکلات داد... حتی تهیونگ هم موفق شد بهت کادو بده... پس منم باید یه کاری انجام میدادم. مگه نه؟

لیسا با تعجب اخمی کرد و گفت: تهیونگ؟!

جیمین: اوهوم.

پوزخندی زد و گفت: کادور دیشبت رو یادت رفته؟ احتما بهت پیشنهاد یه قرار شام هم داده... نه؟

لیسا با بی‌خبری تمام سری به دو طرف تکون داد و گفت: نه... ما قراری با هم نداریم.

جیمین یهو وسط راه ایستاد و برگشت سمت لیسا و برای چند لحظه طولانی بهش خیره شد و با حیرت زیادی پرسید: تهیونگ گل و خرسی که آورده بود رو بهت نداد؟!

لیسا یهو یاد دیشب افتاد و گفت: اها... اگه منظورت اون گل و عروسک روی میزه... خب... تهیونگ گفت که برای توعه.

صورت جیمین بیشتر از قبل وا رفت. با فکر اینکه تهیونگ تو همچین شب مهمی، تمام قرارها و برنامه‌هاش رو بهم زده و اومده دیدن اون و حتی میخواسته به شام دعوتش کنه، اون رو به اوج عصبانیت و تنفرت از خودش رسوند.

سکوت و اخم یهوییش لیسا رو متعجب کرد. دلیل این حال عجیب جیمین به خاطر تهیونگ بود؟ همون کسی که بهش خیانت کرده بود؟ به هرحال اونا هنوزم با هم دوست بودن.

با این فکرها احساس کرد الانه که مغزش منفجر بشه. از هر طرف که بهش فکر میکرد متوجه‌ی ماجرای اونا نمیشد. خب چون خیلی کم درموردش شنیده بود. با این حال این چیزی بود که جیمین رو اذیت میکرد.

خواست که سر شوخی رو باز کنه و دوباره جیمین رو سرحال بیاره، به خاطر همین لباس توری رو از تو جعبه بالا آورد و با خنده گفت: ولی از الان گفته باشم... اگه من اینو پوشیدم، فکر نکن به خاطر توعه.

Falling 🔞Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon