.کشتی با امواج دریا بالا و پایین میشد و باد ،بادبان ها رو آهسته به حرکت در می اورد.
هوا تاریک ،و ستارگان شب رو مثل لباسِ مشکیِ براق تزئین کردند.
دوازده ساعت از حرکت ما گذشته و دارم حس میکنم لوپن حال چندان خوبی نداره، چون یه ساعتی میشه که توی کابین خودش روی اون تخته چوبی دراز کشیده و هیچ فعالیتی نداره،حتی موقع ناهار هم با بی میلی غذا میخورد، گمان میکنم سرش به خاطره سرعت حرکت کشتی گیج رفته باشه،یا شایدم فقط خوابش گرفته، به هر حال، نپرسیدم که مطمئن شم.تنها من و کای روی عرشه کشتی قرار داشتیم.
من سکان رو به دست گرفتم و حرکت کشتی رو کنترل میکنم ، در حالی که کای کنار دکل تلسکوپ به دست
ایستاده و همونطور که ازش خواسته بودم به مرز میان اقیانوس و آسمون خیره شده تا اگه متوجه چیز خاصی شد فورا خبرم کنه.(تلسکوپ):
مدتی تو همون حال بودیم که ناگهان، سرش رو با سرعتی برقآسا به سمت بالا میچرخونه و با حرکت ناگهانی سرش،
نشون میده که چیزی مهمی رو کشف کرده."ناخدا!! یه قایق داره به ما نزدیک میشه!"
کای به سرعت گفت که صورتم از پشت ماسک حالت متعجبی به خود میگیره، هنوز خیلی از جزیره کرس فاصله داریم و حقیقتا انتظار نداشتم به این زودی با یه قایق رو به رو شیم!
بدون هیچ حرف به سمت دکل حرکت کردم و همونطور که تلسکوپ رو از دست کای میگیرم، به واسطه اون نگاه دقیقی به دور میندازم.
YOU ARE READING
𝖫𝖾 𝖡𝖺𝗂𝗌𝖾𝗋 𝖯𝖺𝗉𝗂𝗅𝗅𝗈𝗇🦋⊰ ˖ ݁ -𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉
Historical Fictionریون برای ادامه دادن مسیر پدرش به عنوان یه دزد دریایی مجبوره هویت اصلیش رو پنهون کنه، اون به همراه خدمه هاش سفر طولانی رو در پیش دارند اما یک شب اتفاقی میفته که..... _______________________________________ 𝐆𝐄𝐍𝐑𝐄:تاریخی-ماجراجویی 𝐂𝐎𝐔𝐏𝐋𝐄:او...