EXTRA+18

147 62 100
                                    

اوکی این پارت مخصوص ساید کاپل اونسان‌عه اگه حس کردید لازم نیست اون رو بخونید میتونید به راحتی ردش کنید☝🏻

اوکی این پارت مخصوص ساید کاپل اونسان‌عه اگه حس کردید لازم نیست اون رو بخونید میتونید به راحتی ردش کنید☝🏻

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

____________________________________

(میشل)

بعد از مرگ ناگهانی خانوادمون اونم تو سن خیلی کم، تاریکی مطلق بر زندگی من و سالوادور سایه انداخت.

به همین دلیل در اون دوران سخت، پدربزرگ تنها پناهگاه امن ما بود. شاید به خاطره محبت بی حد و مرزی بود که به ما داشت، یا شایدم هم نمیخواست آخرین فرصت خودش رو برای داشتن ولیعهد از دست بده.

به هر حال ، اون با تمام وجود از ما مراقبت کرد و تلاش کرد تا ما رو به دو برادر و دوست صمیمی تبدیل کنه، دقیقا همونطور که پدرامون بودن. اما برخلاف خواسته پدربزرگ ما به جای یار و یاور همدیگه به رقبای سرسخت تبدیل شده بودیم که تنها هدفمون رسیدن به تاج و تخت بود.

من و سالوادور از همون کودکی با هم رقابت میکردیم و این رقابت سرسخت به قدری طول کشید که باعث شد سال به سال از همدیگه متنفر تر بشیم.

هر دوی ما سخت کار کردیم تا مهارت های خودمون رو در زمینه های مختلف توسعه بدیم سالوادور در سیاست و شمشیر زنی مهارت پیدا کرد و من در شمشیر زنی و علوم پزشکی.

سال ها گذشت و ما بزرگ شدیم و تبدیل شدیم به دو جوانی بالغ و با استعداد که همچنان رقابت بین اونها ادامه داشت.

و تو یکی از روزهای پاییزی ،بالاخره من و سالوادور در یک مسابقه شمشیر زنی شرکت کردیم ، که این مسابقه به هدف تعیین اینکه کدوم یک از ما برای ولیعهد بودن شایسته تره برگذار شد.

در ابتدای مسابقه سالوادور با حرکات سریع و زیرکانه خودش، من رو تحت فشار قرار داد. مهارت شمشیر زنی اون به وضوح مشهود بود و من به سختی می‌تونستم از ضربات اون جلوگیری کنم.

اما من تسلیم نشدم. به یاد درس‌هایی که از پدربزرگم آموخته بودم افتادم و با تمرکز و دقت تمام به حرکات سالوادور توجه کردم.

𝖫𝖾 𝖡𝖺𝗂𝗌𝖾𝗋 𝖯𝖺𝗉𝗂𝗅𝗅𝗈𝗇🦋⊰ ˖ ݁ -𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt