(9)

152 67 172
                                    

___________________

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

___________________

تنها چیزی که میدونم اینه که وقتی به هوش اومدم، خودم رو روی ساحل جزیره کرس دیدم.

پهلوهام درد می‌کرد و سرم حسابی گیج می‌رفت.
نمیتونستم از جام تکون بخورم یا یکی از اعضای بدنم رو تکون بدم.

فقط میتونستم پلک بزنم و به آسمون بالا سرم خیره بشم. انگار که هر لحظه قرار بود روح از بدنم خارج شه.

من درد میکشیدم،
و بعد از کلی تلاش بالاخره تونستم سرم رو تکون بدم و به اطرافم نگاه بندازم.

ولی اثری از هیچ کس نبود، فقط خودم بودم و خودم، با لباس های خیس، کثیف و پاره

با صدایی ضعیف سعی کردم اسم اونها رو صدا بزنم اما تلاشم فایده ای نداشت.

انگار ،تنها چیزی که در این جزیره ی متروکه به چشم می‌ اومد، سکوت مطلق و غم‌انگیزش بود.

مونده بودم  چه چیزی بر سر من و خدمه هام اومده بود، چون بعد اون اتفاق سرم گیج میرفت و به سختی میتونستم به یاد بیارم.

لوپن نجات پیدا کرد؟

خدمه هام چی ؟ هنوز زندن؟

آیا من دوباره اونها رو خواهم دید؟

این سوالاتی بود که در ذهنم دور می‌زد و هیچ کس نبود.......

که پاسخی برای اونها داشته باشه...

(اتفاقات شب گذشته)

در وان حمامِ پر از کفِ معطر غوطه ور شده بودم و از گرمای مطبوع آب و عطر گل های رز لذت میبردم.

امشب بالاخره قرار بود به جزیره برسیم،
پس باید برای این لحظه‌یِ مهم آماده میشدم.
و چی بهتر از یه حمامِ پر از گل برای آرامش اعصاب؟

سرم رو عقب بردم.
و دیگه به چیزی فکر نکردم، چون میخواستم ذهنم رو کامل آروم کنم.

𝖫𝖾 𝖡𝖺𝗂𝗌𝖾𝗋 𝖯𝖺𝗉𝗂𝗅𝗅𝗈𝗇🦋⊰ ˖ ݁ -𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉Where stories live. Discover now