___________________
تنها چیزی که میدونم اینه که وقتی به هوش اومدم، خودم رو روی ساحل جزیره کرس دیدم.
پهلوهام درد میکرد و سرم حسابی گیج میرفت.
نمیتونستم از جام تکون بخورم یا یکی از اعضای بدنم رو تکون بدم.فقط میتونستم پلک بزنم و به آسمون بالا سرم خیره بشم. انگار که هر لحظه قرار بود روح از بدنم خارج شه.
من درد میکشیدم،
و بعد از کلی تلاش بالاخره تونستم سرم رو تکون بدم و به اطرافم نگاه بندازم.ولی اثری از هیچ کس نبود، فقط خودم بودم و خودم، با لباس های خیس، کثیف و پاره
با صدایی ضعیف سعی کردم اسم اونها رو صدا بزنم اما تلاشم فایده ای نداشت.
انگار ،تنها چیزی که در این جزیره ی متروکه به چشم می اومد، سکوت مطلق و غمانگیزش بود.
مونده بودم چه چیزی بر سر من و خدمه هام اومده بود، چون بعد اون اتفاق سرم گیج میرفت و به سختی میتونستم به یاد بیارم.
لوپن نجات پیدا کرد؟
خدمه هام چی ؟ هنوز زندن؟
آیا من دوباره اونها رو خواهم دید؟
این سوالاتی بود که در ذهنم دور میزد و هیچ کس نبود.......
که پاسخی برای اونها داشته باشه...
(اتفاقات شب گذشته)
در وان حمامِ پر از کفِ معطر غوطه ور شده بودم و از گرمای مطبوع آب و عطر گل های رز لذت میبردم.
امشب بالاخره قرار بود به جزیره برسیم،
پس باید برای این لحظهیِ مهم آماده میشدم.
و چی بهتر از یه حمامِ پر از گل برای آرامش اعصاب؟سرم رو عقب بردم.
و دیگه به چیزی فکر نکردم، چون میخواستم ذهنم رو کامل آروم کنم.
YOU ARE READING
𝖫𝖾 𝖡𝖺𝗂𝗌𝖾𝗋 𝖯𝖺𝗉𝗂𝗅𝗅𝗈𝗇🦋⊰ ˖ ݁ -𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉
Historical Fictionریون برای ادامه دادن مسیر پدرش به عنوان یه دزد دریایی مجبوره هویت اصلیش رو پنهون کنه، اون به همراه خدمه هاش سفر طولانی رو در پیش دارند اما یک شب اتفاقی میفته که..... _______________________________________ 𝐆𝐄𝐍𝐑𝐄:تاریخی-ماجراجویی 𝐂𝐎𝐔𝐏𝐋𝐄:او...