(8)

215 71 110
                                    


(جزیره کورسیکا)
ساعت9:10

تاریکی بر جزیره حکمفرما بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


تاریکی بر جزیره حکمفرما بود.
و در اون حین ، مردی با قامت بلند در سکوت شب قدم می‌زد، انگار گام‌هاش بر روی شن‌های خنک ساحل نوازشگر تاریکی بودند. نسیمی ملایم در میان درختان نجوا می‌کرد و ناله سگ‌ها در دوردست، تنها صدایی بود که سکوت مطلق رو می‌شکست

اون مرد بلند قامت و یکی از دریاسالاران زیرک که شین نام داشت، به طرف یکی از میکده های ساحلی که نور ضعیفی از فانوس دریایی رو منعکس می کرد، رهسپار شد.

بوی شراب کهنه و دود سیگار از در چوبی نیمه باز به مشام می‌رسید. با ورود اون به داخل ، زمزمه‌ها و قهقهه‌های مشتریان در فضا پیچید.

نور کم و دودآلود، چهره‌های غرق در صحبت مشتریان رو محو نشون می‌داد. شین اول تصمیم داشت همراه سربازهای سلطنتی وارد این مکان شه اما با خودش فکر کرد، بهتره از اول کار شلوغ بازی راه نندازه

اون به سمت پیشخوان رفت، موهای مشکی بلندش که از زیر کلاه لبه‌دار بیرون زده بود، با حرکتی ظریف به پشت گوشش انداخت و بعد با لحنی سرد و صدایی بم گفت: "یک لیوان شراب و جذابترین خبری که امشب داری."

میکائیل،صاحب میکده که مردی تنومند با موهای جوگندمی بود و لبخندی زیرکانه بر لب داشت، به مرد جدی روبروش خیره شد و با لحنی خندون گفت: "با کمال میل، دوست من. اما خبر های جذاب قیمتی هم دارند."

شین بدون هیچ حرف یا عکس العمل خاصی ، کیسه‌ای پر از سکه‌های طلا روی پیشخوان قرار داد. تا میکائیل به محض دیدن سکه‌ها، چشماش به شدت برق بزنه و با لحنی هیجان‌زده ای گفت: "بسیار خب، یک خبر جذاب براتون دارم که مو به تن شما سیخ میکنه"

میکائیل به سمت در پشتی خم شد و با تن صدای بلند گفت: "آنتونیو، بیا اینجا!"

لحظاتی بعد، مردی لاغر اندام با موهای خرمایی آشفته و چشمانی تیزبین، از لای در پشتی وارد شد. و همینکه به اون نزدیکتر شد، میکائیل آهسته رو به اون کرد و گفت: "برای این آقا یکی از بهترین شراب هامون رو بیار"

𝖫𝖾 𝖡𝖺𝗂𝗌𝖾𝗋 𝖯𝖺𝗉𝗂𝗅𝗅𝗈𝗇🦋⊰ ˖ ݁ -𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉Where stories live. Discover now