(19)

96 65 120
                                    

________________

ساعت 8:44 (جزیره آتشفشان)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ساعت 8:44
(جزیره آتشفشان)

" شما ساعت ها پشت در کاخ منتظر ایستاده بودید تا فقط این سوال رو از من بپرسید؟"

سباستین با کنجکاوی پرسید و اون دو نفر به نشونه (بله) سری به بالا و پایین تکون دادن. انگار مطمئن بودن پادشاه از چیزی که دنبالشن با خبره.

سباستین ناگهان دستاش رو در بغل گرفت و بعد سرفه کوتایی با جدیت ادامه داد:"و اگه نخوام اطلاعاتی از اون غریبه ها به شما بدم چی؟"

سکوت سنگینی بر سالن حاکم شد.
و آریس و پسر جوون برای مدتی نگاهشون رو به هم رد و بدل کردند تا اینکه آریس گفت:

"ولی ما نیاز داریم بدونیم که اونها کین چون ،همراهم چیزی از گذشتش به یاد نمیاره، اون حتی اسمشم فراموش کرده! ما باید هویت اون اشخاص رو بدونیم تا شاید...اون بتونه اونها رو بشناسه و گذشتش رو به یاد بیاره! لطفا کمکمون کنید سرورم ما به کمکتون نیاز داریم"

"و تو چرا اینقدر نگرانشی؟ وقتی نه اون میشناستت و نه تو میشناسیش؟" پادشاه پرسید که آریس برای مدتی بهتش زد و دیگه نمیدونست چی باید بگه.

حق با پادشاه بود، چرا وقتی هیچ شناختی از پسر کناریش نداره باید اینقدر اصرار داشته باشه که به اون کمک کنه؟

پسر جوون که طول وقت سکوت کرده بود ،بالاخره سکوت رو شکست و بعد قرار دادن دستش روی دست آریس گفت:

"ما نیازی نیست از گذشته هم با خبر باشیم تا با هم دوست باشیم، اینطور نیست؟"

پسر جوون پایان صحبتش به آریس خیره شد و قبل از اینکه آریس بتونه جمله ای رو به زبون بیاره، پادشاه با قاطعیت گفت:

"معلومه که گذشته آدما مهمه، اگه جنایتکار یا دزد از آب دربیای چی؟ به نظرت بازم کسی حاضر میشه با تو دوست باشه؟"

پادشاه ته صحبتش به آریس نگاه کرد و پرسید:
"

احمقانه نیست به غریبه ای که حتی اسمشم نمیدونی کمک کنی؟"

𝖫𝖾 𝖡𝖺𝗂𝗌𝖾𝗋 𝖯𝖺𝗉𝗂𝗅𝗅𝗈𝗇🦋⊰ ˖ ݁ -𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉Where stories live. Discover now