(4)

277 81 104
                                    


(سالوادور)
ساعت 11:59

آواز امواجمیتونم حسش کنم

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.

آواز امواج
میتونم حسش کنم.
نغمه‌ای مبهم، که از اعماق اقیانوس، به گوشم میرسه ،انگار که با زبانی رازآلود زمزمه می‌کنند،و رازهایی از اعماق ناشناخته به من میگن!
چشمام بستس ، و به دلیلی که نمیدونم دارم سعی میکنم بسته نگهشون دارم.

سرگیجه بدی بهم دست داده،حدس میزنم اثرات چند روز نخوابیدنم باشه، من چند روزی نخوابیدم و حتی سمت تخت نرفتم پس چطوره که حالا خودم رو روی رخت خواب گرم و نرم حس میکنم؟

با کمی فشار اوردن به مغزم خاطرات مثل برق تو ذهنم جرقه میزنن، و باعث میشن به خوبی اون شب رو به یاد بیارم.

من با میشل فرار کردم،ما سوار کشتی شدیم،ما قصد داشتیم تا میتونیم از قصر و سربازهایی که دنبالمون میکردن دور شیم و زندگی جدید شروع کنیم اما...
بعدش چه اتفاقی افتاد؟

بعد از کلی مقاومت بالاخره چشمام رو باز میکنم.
که متوجه میشم تو یه اتاق نسبتا تاریک، روی یه تخت دو نفره قرار گرفتم.

اینجا اتاق من نیست و در حال حاضر حس میکنم در هاله ای از ابهام غوطه ورم، نه از مکانی که در اون هستم خبر دارم و نه از چگونگی اومدنم به اینجا

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.

اینجا اتاق من نیست و در حال حاضر حس میکنم در هاله ای از ابهام غوطه ورم، نه از مکانی که در اون هستم خبر دارم و نه از چگونگی اومدنم به اینجا. تنها چیزی که حس میکنم،باندپیچی های رو بالاتنم هست که با دیدنشون به شدت متعجب میشم.

دوباره به اطرافم نگاه میندازم، اتاقی غریبه با دیوارهای بی روح و سکوتی که حالا نسیبم شده.. به خوبی میدونم که تنها نیستم،کسی یا چیزی تو این اتاق حضور داره اما من قادر به دیدنش نیستم.

𝖫𝖾 𝖡𝖺𝗂𝗌𝖾𝗋 𝖯𝖺𝗉𝗂𝗅𝗅𝗈𝗇🦋⊰ ˖ ݁ -𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉Место, где живут истории. Откройте их для себя