(18)

107 63 117
                                    

پارت ها ممکنه جا به جا شده باشه
به اعداد پارت ها دقت کنید*
____________________

پارت ها ممکنه جا به جا شده باشهبه اعداد پارت ها دقت کنید*____________________

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


-20 سال قبل-

تاریکی بر شهر حکمفرما بود و ولیعهد ویکتور با قدم های سریع در حالی که شنلی بلند بر تن داشت به سمت مکانی که قرار بود با یکی از دزدان دریایی دیدار داشته باشه حرکت کرد

هوای شرجی شب، عرق بر پیشونی ویکتور نشونده بود و صدای امواج که به ساحل برخورد می‌کرد، سکوت وهم‌انگیز شهر رو در هم می‌شکست. ویکتور با احتیاط قدم برمی‌داشت، مبادا صدایی از اون بلند شه و توجه ناخواسته‌ای رو به خودش جلب کنه

بالاخره بعد از عبور از بین انبوهی از درختای نخل و بوته‌های سرسبز،ولیعهد به محل قرار رسید.

صخره‌ای بزرگ در کنار ساحل قرار داشت که مکانی مخفی برای ملاقات محسوب می‌شد. ویکتور به اطراف نگاه کرد و هیچ کس رو ندید ،اما ناگهان، صدای خش‌خش برگ‌ها رو از پشت سر شنید که باعث شد با سرعت به طرف صدا بچرخه.

و اون مرد رو دید که مثل همیشه کلاه لبه دارش رو بر سر گذاشته بود و متکبرانه به اون نگاه میکرد.

"خبر رسیده که دوباره نقشه های شومی در سر داری"

ویکتور متعجب به اون اون خیره شد.
"منظورت چیه لئونارد؟"

اون مرد که لئونارد نام داشت چند قدم به سمت اون برداشت و بعد ادامه داد:

"میخوای علیه پدرت شورش کنی؟"

ویکتور لبخند خفیفی به اون زد."شاید ، ولی الان اومدم تا دوباره با هم معامله‌ای انجام بدیم"

لئونارد ابرویی بالا انداخت و با پوزخند لب زد:

"ببینم نکنه میخوای دوباره یه نفر رو بکشی؟"

ویکتور چشماش رو تو حدقه چرخوند.
"خودت بهتر میدونی که اگه ملکه رو نمیکشتم خودش تمام خاندانمون رو به قتل میرسوند! به هر حال اینجا نیومدم که راجب گذشته حرف بزنیم"

𝖫𝖾 𝖡𝖺𝗂𝗌𝖾𝗋 𝖯𝖺𝗉𝗂𝗅𝗅𝗈𝗇🦋⊰ ˖ ݁ -𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉Where stories live. Discover now