جیمین به پسر بیهوش روی تخت خیره شد.
- با این بدبخت چیکار کردین؟
- زیادی سر و صدا میکرد منم خوابوندمش.
نگاه جیمین به سمت موهای مرد که دوباره سفید شده بود کشیده شد. تازه موهاش کمی مشکی شده بود که باز دوباره سفید شدن.
نمیدونست مرد با موهاش چیکار میکنه که هی تغییر رنگ میدن اما این بار پلک ها و ابرو هاش هم سفید شده بود. با صدای نفر سوم کمی معذب شد.
- مواد طلسم رو پیدا کردی؟
یونگی سری تکون داد.
- اره.
جیمین زیر چشمی به مرد مشکی پوش خیره شد.
قد بلند بود و چشم های نافذش که با تنفر و از بالا به جیمین نگاه میکرد، بدجوری ازارش میداد. جوری بهش نگاه میکرد انگار ازش چیزی طلبکار بود و جیمین از این نوع نگاه متنفر بود.
- پس کی طلسم رو اجرا میکنی؟
یونگی دستی به موهاش کشید.
- به محض اینکه رنگشون برگرده.
مرد سری تکون داد.
- پس من توی اتاقم میمونم.
و از اتاق بیرون رفت.
با صدای یونگی به خودش اومد.
- ازش میترسی؟
جیمین سری به نشونه منفی تکون داد.
یونگی پوزخندی زد.
- حق داره!
جیمین گیج به یونگی خیره شد.
- چطور؟
- خب چون اون....
با نشستن ناگهانی پسر ناشناس روی تخت حرفش نصفه موند.
پسر با دیدنش فریادی زد که روی اعصاب یونگی خط انداخت.
یونگی اخمی کرد و از لای دندون هاش غرید:
- این ادمو به تو میسپارم همه چی رو براش تعریف کن.
YOU ARE READING
𝐖𝐢𝐧𝐠𝐬 𝐚𝐧𝐝 𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜
Fantasy• خلاصه: جیمین یک ایدل سخت کوش و معروفه که فن ها بهش لقب فرشته رو دادن اما اون از ماهیت واقعی خودش بیخبره! از خون فرشته مهر و موم شده ای که نسل در نسل داخل خانوادشون منتقل شده تا به جیمین رسیده! و یونگی....جادوگری که قصد داره برای رسیدن به اهداف شو...