*یار!!

120 23 4
                                    

درحالی که تو ماشین نشسته بود و بدون  اهمیتی که  به سه نفری که داخل ماشین بودن بده شیشه سمت خودش پایین کشید و شهر نگاه میکرد درسته اواسط نوامبر بود هوا رسما سرد بود اما اون دوست داشت این سرما مثل سیلی تو گوشش بزنه و بگه تو انجامش دادی قولت شکستی!..
همچی تغییر کرده بود حتی مردم هیچ کسی و هیچ چیزی مثل قبل نبود مثل جیمین که هنوز باورش نمیشد پاش به جایی گذاشته که نباید میزاشت!
غرق اطرافش بود که صدای پی جینگ اون از افکارش کشوند بیرون پ.گ:قربان پدرتون گفتن برسونیمتون خونه! جیمین با گفتن اسم "خونه"اخماش تو هم رفت اون قرار نبود برگرد اونجا!.... گفت: نههه! میرم هتل در ضمن من قربان صدا نکن جیمین شی کافیه! پی جینگ بیچاره که فکر کرد بخاطر راحتی بهتر گفت "جیمینی شی صداش "کنه لبخندی زد و اصلا به حالت اخم روی پیشونیش دقت نکرد!....
و راهش به سمت هتل کج کرد ، اما جیمین عرق افکار گذشتش شد گذشته ای که مدتها فراموشش کرده بود اونم بسختی و حالا با امدنش به کره دوباره داشتن سراغش میامدن...
بعد ۱۵مین جیمین متوجه شد که ماشین ایستاد این یعنی رسیده هتل .. بدون معطلی پیاده شد خودش ساکش از صندوق عقب دراورد انگار منتظر بود فقط ماشین به ایسته!!!....
سه پسر تو ماشین با تعجب و عصبانیت پیاده شدن و پی جینگ سریع خودش سمت جیمین رسوند گفت: جیمین شی این بهتریم هتل سئول امیدوارم خوشتون بیاد جیمین یه نگاه سطحی به در ورودی کرد گفت: زیبایی مهم نیس مهم راحتیه! پی جینگ که انتظار نداشت این بگه لبخند شلی زد گفت: اوه بله بله درسته! ج.ن: من دو ساعت دیگه میام دفترتون تا درباره کاری که من به اینجا امدم صحبت کنیم! پ.گ: بله حتما ادرس میدم براتون بفرستن! جیمین اخمی کرد گفت: شماره من مگه دارین؟! پی جینگ که متوجه اخم درهمش شد گفت: اوه نه اشتباه نشه پدرتون شمارتون بهمون داد !جیمین چشماش چرخوند زیر لب گفت: برای خودش میبره و میدوزه! پ.گ: چیزی گفتین؟! ج.ن: نه دوساعت دیگه اونجام فعلا و ساکش تو دستش رسما مچاله کرد به سمت در ورودی هتل رفت .....
نامجون وجینی که زیر لب فحش میدادن سوار ماشین شدن اما پی جینگ میخندید؟!چرا ؟!شاید چون فهمید انتخابی که کرد درسترین انتخاب بود!....

جیمین......
وارد لابی هتل شدم و به سمت رسپشن رفتم که زنی با موهای خرمایی دیدم که روی پلاک سینش نوشته بود بلا! ج.ن: سلام وقت بخیر یه اتاق میخواستم
ب.ل: اوه سلام ببخشید ندیدمتون که امدین ،از قبل رزو کردین ؟! ج.ن: نه گفتم که الان امدم و یه اتاق میخوام! دختر رسپشن که اسمش بلا بود متوجه بی عصاب بودن مرد شد هل هلکی گفت: اوهه ببله یه لحظه مدارکتون بدین جیمین بیخیال دست تو کتش کرد و مدارش بهش داد و بعد ۵مین کارتی کف دستش گذاشت دختر میخواست بگه شماره اتاقش چنده اما جیمین عمان نداد سریع کارت کش رفت ،رفت سمت اسانسور ....وقتی وارد اسانسور شد تازه فهمید اصلا نپرسید اتاق و طبقش چنده الان کدوم طبقه بزنه ؟! که ناگهان سرش درد گرفت سردرداش دوباره برگشته بود؟! بیخیال ابرویی بالا انداخت و شانسی طبقه ۳رو زد
وقتی به طبقه مورد نظر رسید وارد راه روی طولانی رسید و حالا نمیدونست کدوم سمتی بره!شانس اورد زن خدمت کاری دید که دست به سطل و ته بود بلند صداش کرد ج.ن: خانم میدونید اتاقم کجاست کارتش سمت اون زن گرفت ! زن میانسال که پسر از نظر گذروند با طرز صدا کردنش حدس میزد که خارجی یا دورگه  باشه گفت: اوه بله طبقتون درسته باید اون سمتی برید ...داشت به سمت راست اشاره میکرد ..ج.ن: ممنون ! بلند تشکر کرد سریع وارد اتاق شد ساکش رو مبل پرت کرد با لباس و کفش خودش پرت کرد روتخت بدجور خسته بود میخواست بخوابه تا شاید از این واقعیت محض دور بشه!....

*ساعت ۱۰:۳۰شرکت B braiven
درحالی که طبق عادت توی ایینه اسانسور کرواتش درست میکرد منتظر بود تا به طبقه مورد نظر برسه وقتی زن توی بلند گو طبقه مد نظر گفت پاتند کرد تا به دفتر برسه .....
و طبق معمول بدون اجازه منشی وارد اتاق سونگ بوک شد که دید داره تلفن میزنه و وقتی جونگکوک دید دست بلند کرد و اشاره کرد که بشینه
س.ک: اوه جدی؟!واقعا؟! خودش بود؟؟
س.ک: باشه باشه خودم حلش میکنم نترس نمیتونه کاری بکنه باشه فعلا!!.....
جونگکوک که نصف مکالمه شنید اخمی کرد جریان چی بود؟!....
تا سونگ بوک تلفنش قطع کرد با تغییر مود سریع لبخندی زد گفت: اوه سلام پسر چطوری ؟! بگم برات قهوه بیارن؟! جونگکوک چشماش چرخوند گفت: سلام کی بود حرف میزدی باش؟! س.ک: اهه جریان مفصله بعد میگم! فقط یه چیزی هست که باید بدونی!، جونگکوک که انگار راداراش فعلا شده بودن خودش سمت میز سونگ بوک خم کرد گفت: بگو اون چیه؟!... س.ک: خوب راستش پی جینگ داره یار برای خودش جمع میکنه! ج.ک: یار؟! س.ک: دقیقا اون پارک جیمین پسر پارک سئونگ اورده کره تا بتونه ما را نابود کنه!جونگکوک ابرویی بالا انداخت اسمت این پسر براش اشنا بود ولی نمیدونست چرا و به چه دلیل! ج.ک: او پس میخواد دوباره همه پرونده ها را درجریان بندازه! س.ک: اره یه جورایی جونگکوک پوزخندی زد که انگار از همین الانم برندس! ج.ک: خوب بزار نابود کن میدونی که همش بیهودس نگران نباش تا باشه من بردم میدونی که ! با این حرفش سونگ بوک لبخندی زد گفت: اوه اره چون تو جئون جونگکوکی ! ج.ک: درسته! و بلند شد و به سمت در رفت س.ک: هی پس قهوه چی؟! ج.ک: بزار برای بعد ظاهرا بازم قرار هم ببینیم!! و نیش خندی زد و در باز کرد رفت بیرون ....
با خروجش از دفتر سونگ بوک سریع تو مد اولیه خودش رفت طبق معمول هر بار بهش فحش میداد ج.ک: مردک روانی با اون لبخندای چندشش ! پا تند کرد تا به سمت اسانسور بره که زیر لب گفت: پارک جیمین آشنا بنظر میای ولی چرا؟!

  False courtroomWhere stories live. Discover now