*سوپرایز!.

139 16 4
                                    


با ورود ناگهانیش به دفتر سونگ بوک ، و همزمان چرخیدن سر هیونگش ، باعث شد سوپرایز بشه ، ولی از اونجایی که استاد انکار و البته کنترل کردن احساساتش بود ، سعی کرد از بیرون بروز نده، و فقط با اخمی از سر کنجکاوی به یونگی نگاه میکرد، که البته هیونگش کااااملا متوجه این رفتار هاش میشد منتها نمیتونست کاری بکنه.!
سونگ بوک که ضاهرا به رفتار وکیل قهرمانش دقت نمیکرد با دست به جونگکوک اشاره کرد که بشینه ، و گفت:واوووو پسر کارت تو کنفرانس عالی بود، من و یونگی داشتیم برنامه رو زنده نگاه میکردیم!.
جونگکوک که فکرش نمیکرد از زمانی که تو شبکه خبر به هیونگش پیام داده بود، اون پیش این حرومزاده باشه، ابرویی بالا انداخت گفت:باهم؟؟.
جونگکوک که حالا مشکوک تر هم شده بود ، با چشم های ریز شده هیونگش رو برسی میکرد که ظاهرا خیلی ریلکس بود‌.
سونگ بوک از کجا بی خبر حرفش رو ادامه داد و گفت: اره برای یه کاری بهش گفته بودم بیاد پیشم ، فکر کنم از قبل با هم اشنا شده باشین نه؟!تو دیدارای قبلیون!.
جونگکوک با این حرف اون مرد خبیث پشت میز نگاهی به یونگی هیونگش کرد و سری تکون داد.
اون نباید بروز میداد که یونگی را بیشتر از یه همکار شرکتی میشناسه ، برای همین بی اهمیت "هومی" گفت و دوباره به سونگ بوک نگاه کرد .
یونگی که حس کرد جو بینشون اصلا خوب نیست ، ناگهان بلند شد و پرونده های جلو روش را جمع کرد و روبه سونگ بوک گفت: خیله خوب من برم که کلی کار سرم ریختی!فعلا‌.......
و بلند شد و بدون حرف دیگه اتاق رو ترک کرد ، ولی سوالی که ذهن جونگکوک را درگیر کرده بود این بود که :سونگ بوک با یونگی چیکار داشت؟! ، بنا براین ناگهان گفت: اون پسر اینجا چیکار داشت؟!.
سونگ بوک که نمیخواست اون لحظه جواب ، اون پسر عصبی را بده گفت:اینا رو بیخیال!بگو با اون پسر پارک چطور پیش رفت هوم؟!.
جونگکوک که جواب سوالش نگرفته بود و،باعث میشد  عصبی ترش کنه ، شونه ای بالا انداخت گفت: چیز خاصی نیست!یه پسر مثل بقیه که دنبال اعدالت الکین!خودت میدونی اینجور ادما جاشون کجاست!.
سونگ بوک که از این حرف خوشش امده بود پوزخندی زد و گفت: اوههه، ارهههه دقیقا عین پیجینگ، تبعید عبدی!.
جونگکوک در حالی که دو دستش رو اویزون پشتیه صندلی کرده بود با سر تایید کرد و گفت: دقیقا.
ولی دوباره همون سوال قبلش این بار با جدیت و تحکم بیشتر پرسید، درحالی که سونگ بوک خم شده بود تا از کشوهای داخل میزش دسته چکی بیرون بکشه.
ج.ک: مین یونگی اینجا چیکار داشت؟!.
سونگ بوک در حالی که دفتر دسته چکش روی میز گذاشته بود و داشت ورقی جدید برای نوشتن پیدا میکرد گفت:خوشم میاد تا یه چیزی را نفهمی ول نمیکنیا!.
جونگکوک پوزخندی زد گفت: خوب این شغلمه!و این خودتم میدونی!.
سونگ بوک سری تکون داد گفت:برای همین که هنوز وکیل منی!.
و ادامه داد:در واقع اون برای کاری که من ازش خواستم اینجا بود، قصد دارم تو را وارد گروهمون کنم!.
جونگکوک که حالا کنجکاو شده بود ،صاف روی صندلی نشست و گفت: گروهت؟!.
سونگ بوک درحالی که سرش زیر بود و چیزی توی ورق چک مینوشت گفت: اره خودت منظورم میدونی ، بالاخره تو لیاقتش داری ، و البته مخش! و ادمای بالادست من بهت نیاز دارن!.خدا رو چه دیدی شاید بشی دادستان ، سازمان مرکزیه سئول!.
جونگکوک که هر لحظه با حرف های سونگ بوک شوکه و سوپرایز تر میشد گفت: دادستان مرکزی؟!.
سونگ بوک شونه ای بالا انداخت گفت: اره هر چی نباشه تو لیاقتش داری، تازه این سیستم به وکیل و البته دادستانی عین تو نیاز داره!.
جونگکوک باورش نمیشد بعد سه ساللللل نقشه کشیدن ، و برنامه ریزی با هیونگش، بالاخره داشت به یه نتیجه ای میرسید، اونا میخواستن جونگکوک هم به گروهشون بیاد، گروهی که همه ادم های کله گنده و سیاست مدار وتاجر های کشور بودن، و از همه مهم تر قرار بود دادستان بشه؟!اگه همین طور ادامه میداد میتونست با توجه به مقام دادستانی که داره اطلاعات بیشتری از این افراد کثیف پیدا کنه و چند قدم برای زمین زدنشون جلوتر میرفت.
سونگ بوک ادامه داد:ولی قبل از هماهنگی های لازم برای تو، باید یسری کار ها رو با یونگی تکمیل کنم و بعد برای دیدار تو با مقامات بالا یه وقت کوچیک ازشون میگیرم.
جونگکوک که از درون داشت فریاد شادی میزد که بالاخره داره کاراش جواب میده، اما از اونجایی که ادم سیاست مداری بود ، از سیاست ، انکار و بی گناهی استفاده کرد وگفت: اوههه.....ولییی من به همین مقام وکیل شرکت تو هم راضیما!.
سونگ بوک از شکست نفسیه وکیل مقابلش خوشش امد و لبخندی زد و گفت: اوههه .....جونگکوک ، خودتم میدونی که چقدر استعداد داری، تازه مقام های بالا ازم خواست یه ادم مطمئن بین خودمون پیدا کنم که بتونه قانون براشون دور بزنه که عین من تبرعه بشن، و کی بهتر از تو که سال هاست داری این کار برای من میکنی!؟هر کی غیر تو بود کاری میکرد ماه بعدی زندان باشم!.
جونگکوک با این حرف سونگ بوک ، رسما دوباره به مود عصبی و پرخاشگرش رفته بود ، و از درون با خودش میگفت: اگه خود واقعیم را بهت نشون میدادم ، مطمئننا خودت ، خودت را دودستی تقدیم زندان بان میکردی تا از کشته نشدن توسط من در امان باشی حرومزاده!.
اما در ظاهر لبخندی عصبی زد وگفت: ارههه راست میگی!.
سونگ بوک که حالا دست چک را کاملا از برگه اصلی پاره کرده بود گفت: برای همین میگم که بهت بیشتر از اینا نیاز مرد.بیا این دست چک این ماهت،فعلا برو یکم استراحت کن تا منم یسری کار ها رو انجام بدم بعد در باره ملاقاتت حرف میزنم.
جونگکوک نگاهی به دست مرد که به سمتش دارز شده کرد و بی میل دست چک را ازش گرفت و توی جیب کتش گذاشت، همیشه همین طور بود ، اون بعد از جمع کردن ، هر کدوم از گنده کاری های اون، یه دست چک میگیرفت که کاملا بی عدد و رقم بود و خودش میتونست تا هر چقدر که میخواد با این چک از حساب اون مردک پول برداره، ولی اون هنوز شرافتش داشت نمیخواست انقدر کثیف باشه که برای ماسمالی کردن کشتار های دیگران پول بگیره.
بنابراین بی اهمیت بهش نگاه کرد گفت: میدونی که من وکیل شرکتتم دیگه؟!هر اتفاقی تو این خراب شده بیوفته ، باید با من درجریان بزاریش!.
سونگ بوک بی اهمیت به فحش دادن مرد جلو روش ، سری تکون داد گفت: اره اره......حواسم هست بهت خبر میدم!.
جونگکوک دیگه حتی یک ثانیه هم تعلل نکرد و بلند شد و کیفش بغل کرد و بدون حرفی از دفتر اون خروس بی محل بیرون رفت.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 28 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

  False courtroomWhere stories live. Discover now