*ققنوس آتشین!

98 16 8
                                    

اعصابش بدجور بهم خورده بود ، اصلا اون عوضیه دلقک ، گنگستر نمای خودخواه به چه حقی،  اصلا به‌چه دلیلی؟!پاشد رفت و کنفرانس گرفت؟! و شرکتی که براش کار میکنه  را بدون قضاوت تبرعه میکنه؟!
واقعا نمیتونست درکش کنه ، جیمین همیشه وقتی یکی بر خلاف عدالت کاری انجام میداد عصبی میشد و یاد گذشته خودش می افتاد ، به خودش قول داده بود دیگه دربرابر بی عدالتی چشمش نپوشونه و جلوش را بگیره حتی اگه پای جونش وسط باشه!.
در حالی که غرق افکاراتش بود ناگهان همین که سرش را بلند کرد با همون اجوشی هایی رو به رو شد که حالا همشون چشمشون روی اون بودن ، چند بار پلک زد و سرش رو بالا برد و سعی کرد طبیعی جلو کنه ، یکی از اجوشی ها لب باز کرد و گفت:اوه ،پسر جون .......تو همون پسره ای که همه از اول صبح دارن دربارش میگن؟!
جیمی امد جواب سوالش را بده که پیرمرد دومی مداخله کرد گفت: اره خودش همون پسر دادستانس که همه محله از خوشتیپیش میگن!.
جیمین که انتظار این حرف ها را نداشت متعجب بهشون نگاهی کرد  و سعی کرد لبخند ملیحی بزنه
ج.ن:اوه جدا این طور فکر میکنید؟!
پیر مرد سومی به جمع پیوست گفت:پسر ما دیگه پیر شدیم کجا دروغ داریم بگیم ، ببینم چی شده امدی اینجا نکنه میخوای موهات کوتاه کنی؟!.
جیمین از این حرف جالب و بامزه پیرمرد خنده ای کرد گفت: اوه نه یعنی شاید بعدا!ولی الان اینجام تا ازتون بپرسم شماره تلفنی از خانواده سوجین دارین؟.
یکی از اجوشی ها که بنظر میامد نسبت به بقیشون سن کمتری داره و تو اوایل پنجاه سالگیش گفت:سوجین؟!اره اره ، همه محله این پسر خوش رو  و مهربون میشناسن!.
جیمین اخمی کرد و دوباره صحنه قتل جلو چشماش امد،چطور شد که یک پسر مهربون یک شبه به قتل رسید؟!.البته دیگران فکر میکردن قتل نباشه ولی جیمین مطمئن بود که یک جنایت علیه یه نوجوان.
ج.ن:میشه لطفا شماره خانوادش بدین؟.
دوباره همون اجوشی پنجاه ساله گفت: چی شد دادستان جوان؟! سوجین براش اتفاقی افتاده؟!.
جیمین از درون اهی کشید چون دلش نمیخواست دروغ بگه اما دلش هم نمیخواست قلب این افراد بشکنه‌.
ج.ن: نه نه.....فقط چند تا سوال و......قرار برای بورسیش به خانوادشون کمک‌کنم برای همین !.
با گفتن این حرف جیمین تمامیه پیرمرد ها به ناگهان نیششون باز شد و لبخند زدن ، و یکی از اون ها گفت: ایگوووو چه پسر دست بخیری، باید همه جوانا از شما یادبگیرن!.
جیمین سعی کرد لبخندش حفظ کنه و به سمت مردی که شماره ای را براش مینوشت رفت .
مرد: این شماره پدرش و این مادرش دوتایشون نوشتم چون معمولا پدرش برنمیداره!.
جیمین که حالا به چیزی که میخواست رسیده بود ، لبخندی زد و روبه همه افراد مسن جمع ۹۰درجه خم شد و گفت: ممنون از همگی روز خوبی داشته باشین!و بالاخره از ارایشگاه قدیمی بیرون زد .
پیرمرد:اهه چه پسر مهربونی بود اگه دختر داشتم دخترم بهش میدادم!.
مرد صاحب ارایشگاه گفت: هه بیون تو که اصلا ازدواج نکردی!.
با این حرف مرد همه زدن زیر خنده و پیرمرد درحالی که دستی به اعصاش میزد گفت: عههه ، راست میگیا!اهههه.... الزایمر لعنتی!
.........
جیمین در حالی که توی پیاده رو راه میرفت خوب ، به محله نگاه کرد هم ابتدای مسیر و هم انتهای کوچه ، همه خونه ها به هم چسبیده بودن ، و هیچچچ راه درویی برای رفتن نبود مگر این که از پشتبام کسی وارد فروشگاه بشه و بزور دارو به خورد پسر داده باشه ، ولی چرا ؟!حدفش چی بود؟!یا نکنه اصلا قاتلی تو صحنه جرم نبود؟!یا شاید قاتل انسان نبود ؟!.
جیمین همون طور که درگیر شامه کاراگاهیش شده بود ناگهان صدایی ضعیف رو شنید که انگار شخصی صداش میکرد ، با چرخیدن سرش به سمت صدا متوجه شد که جین در حال دست تکون دادن ، اون هم دستی بلند کرد به نشونه این که منتظرش بمونن .
جیمین قدم هاش رو تند کرد و به هر سه اونها رسید، همین که بهشون نزدیک تر شد پی جینگ در حالی که کاملا خوشحال و راضی بود گفت: قربان....اممم یعنی جیمین شی......من تونستم شماره اون خانم‌کالبد شکاف بگیرم تا مطمئن شم اطلاعات برای ما ارسال کرده باشه !.
جیمین با این حرف پی جینگ سری تکون داد و منتظر جین شد ، انگار با زبان بی زبانی داشت ازش میپرسید که:" تو چی کار کردی؟!"
جین هم که انتظار جیمین رو دید لبی تر کرد گفت: اممم خوب راستش منم تمام سوالاتی که تو ذهنم بود از فروشنده سوپر مارکت پرسیدم و چیزایه جالبی پیدا کردم .
نامجون که میدونست قرار اون هم‌گزارش کارش بگه ، بی وقفه بعد از جین گفت:منم عکس از محل جرم گرفتم، میتونه کمکمون کنه جیمین .
که حالا از همچیز راضی بود سری تکون داد گفت :خیله خوب برمیگردیم دفتر باید نتیجه‌گیری کنیم و پروندش رو روی غلطک بندازیم .
هر سه سری تکون دادن و نامجون جلوتر بقیه راه افتاد تا در ماشین باز کنه و توی صندلی راننده بشینه.
و اما پی جینگ در حالی که پوزخند میزد به اقتدار این پسرنگاه میکرد ،دقیقا نقطه مقابل جئون بود سر سخت ، نترس و خواهان عدالت ، و البته لجباز مثل جئون ، این‌چیزی بود که باعث میشد بار ها و بارها پی جینگ به انتخابی که کرد بباله .
جیمین یه ققنوس در حال اتش بود، در عینی که زیبا بود در مقابل جهل و نادانی میجنگید و خودش را به اتش میکشید تا به عدالتی که میخواست برسه ، یه ادم خود شکوفا و فداکار و البته جسور .
بالاخره به دفتر رسیده بود و جیمین از اونجایی که جو هوای دفتر کمتر از بیرون بود ، کت پشمیش را در اورد و روی اولین صندلی اویزون کرد و بی اختیار پشت میز پی جینگ نشست که باعث ریکشن جین و نامجون شد و باعث شد این دو با تعجب به پی جینگ نگاه کنن ،پی جینگ که اصلا ناراحت نشده بود به نشونه چیزی نیست دستی تکون داد .
جیمین در حالی که عینک مطالعش روروی چشمش میزاشت گفت: خیله خوب نامجون اینجا تخته ای  ندارید که بشه روش نوشت یا عکس چسبوند ؟!.
نامجون در حالی که دوقدم به جلو برمی داشت گفت: چرا اتفاقا تو انبار هست میرم بیارمش.
جیمین رو به جین کرد گفت: جین ازت میخوام تمامی عکس های روی دوربین نامجون روی سیستم بریزی و مهم هاش رو چاپ کنی الان لازم داریم .
جین هم سری تکون داد و در جا پشت سیستم نشست .
و اما جیمین سرش را چرخوند و رو به  پی جینگ گفت: و شما میشه لطفا تمامیه پرونده هایی که مشابه این پرونده هست را برام بیاری ، و البته یه پوشه جدید برای مکتوب کردن اطلاعات این پسر!.
پی جینگ هم سری تکون داد و به سمت قفسه پرونده های بایگانی رفت .
جیمین توی این مدت ، سعی کرد از اینترنت استفاده کنه و اخبار بروز کره چک کنه ، و چیزی که جالب بود این بود همه خبرگذاری ها از کنفرانس چند ساعت پیش جونگکوک میگفتن ،منتها هر کسی یک سر تیتر مختص خودش زده بود .
ج.ن: شرکت ما بی گناه؟! پاپوش علیه مدیر شرکت سونگ بوک؟!
جیمین در حال خوندن همه این سر تیتر ها بود و باعث شد زیر لب با خودش بگه:چی تو سرت جئون؟!.

  False courtroomWhere stories live. Discover now