*من شاه کلید کل ماجرام!

147 23 4
                                    

با داد عجیب اون مرد مو بلوند که سعی داشت پرونده رو برای خودش بدونه ، چند قدم عقب رفت.
انتظار نداشت اون پسر از همون اول کار انقدر گارد داشته باشه!.
درسته سابقه کاریش خونده بود و فهمیده بود که توی کارش بشدت جدیه!اما فکر نمیکرد در این حد باشه!.
اون قصد داشت امروز با ملایمت و صلح پیش بره تا بتونه از اون پسر کمک بگیره، اما ضاهرا خودش گزینه دوم یعنی روش سخت انتخاب کرده بود.
چون تنها کسی که دقیقا میدونست علت این که اون پسر بیچاره نوجون مرده و قاتلش کیه خودش بود، خودش بود که بارها با لاپوش گذاشتن روی پرونده های سونگ بوک باعث پیشرفت اون عوضی خود خواه میشد.
سرش ناگهان با فکرکردن به کاراهایی که برای اون حرومزاده انجام داده بود درد گرفت، و بی اختیار چشمی چرخوند و به پسر روبه روش که همچنان اخم کرده بود و انگشت اشارش مثل اسلحه سمتش گرفته بود نگاه میکرد، چرا از نظر اون این پسرکه ظاهرا جدی بود ، باید کیوت بنظر میرسید؟!.
درحالی که عینک افتابیش از روی سرش برمیداشت و داخل کتش میگذاشت لبخند عصبی زد گفت:باشهههه،اقای پارک هر جور راحتی! ولی این یادت باشه، تنها راه حل و شاه کلید همه پرونده هایی که قرار حل کنی منم، مطمئنم دوباره هم دیگه رو ملاقات میکنیم!.
جونگکوک نمیخواست جلو اون پسر به ظاهر عصبی موضع بگیره، چون به اندازه کافی بودن تو صحنه جرمی که میدونست قاتلش کیه حالش بهم میزد، باید برمیگشت خونه و اون قرص های عصاب لعنتیش میخورد قبل از اینکه دست به قتل سونگ بوک بزنه!.
.........................
جیمین که ظاهرا این حرف از دهن اون مرد شنیده بود،انتظار همچین چیزی نداشت، از حالت عصبی به حالت شک و تعجب درامده بود.
منظورش دقیقا چی بود؟!شاه کلید؟! اون هم وکیل شرکتی که اقای پیجینگ میگفت فاسد؟!.
با رفتن جونگکوک ازصحنه جرم ، جیمین دوباره به حالت جدی در امد و با تحکم جوری که نشون بده صاحب اصلی این پرونده خودش ، روبه همه مخصوصا اون زن کالبدشکاف گفت: تمامی اطلاعات مرگ این پسر میخوام فهمیدی؟!.
زن که ظاهرا با این رفتار جئون چاره ای جز اطاعت از این مرد که تازه سروکلش پیدا شده بود نداشت، سری تکون داد و سمت وسایلش رفت تا جمعشون کنه.
جیمین چرخید تا کمی توی فضای سوپر مارکت چرخی بزنه.
تقریبا همچی بهم ریخته بود، سوال اولی که ذهن جیمین درگیر کرد این بودکه اگه هدف فقط مردن این پسر بیچاره بود،چرا کل سوپر مارکت بهم ریختس؟!یعنی صحنه سازی کرد؟!یا سعی برپنهان کردن چیزی داشته؟!.
با فکر کردن به این سوال ها شامه قوی جرم شناسی جیمین فعال شد و با دقت همچیز رو برسی میکرد، حتی ادامس چسبیده به صندلی صندوق دار!
با به یاد اوردن این که پسر تنها نبود سریع جین رو صدا زد و گفت: جین شیییییی ، جین شییییییی؟!!!!
جین بیچاره که داشت با صندوق دار حرف میزد با این طرز صدا زدن جیمین، به ناگهان ترسید و سریع از اتاقک حسابداری داخل سالن سوپر مارکت رو دید که جیمین دنبالش میگرده.
بلند ازداخل اتاقک داد زد: بله جیمین شی؟!
جیمین که همچنان در حال برسی محل جرم بود گفت: بیا اینجا سریععععع!.
جین که اصلا از این لحن جیمین خوشش نمیامد،صورتش درهم کرد گفت: بله جیمینشیییی!.
جیمین که تمرکزش روی قوطی خالی که روی کانتر پیشخوان صندوق دار بود ، اصلا متوجه لحن کنایه امیز جین نشد،و روش به سمت اون کرد گفت:این با خودت ضبط کن باید بفهمیم این قوطی چرا درش بازشده!
جین سر تکون داد و سمت پیجینگ رفت تا ازش پنس قرص بگیره تا بتونه داخل پاکت نمونه ها بگذاره،که ناگهان جیمین به طورناگهانی گفت:میرم از هم محله ای های اینجا پرس و جو کنم شما هم سریع کارتون تمام کنید و بیاین!
و بدون حرف دیگه رفت، انگار که نیاز داشت از حالت خفگی و اشفتگی که توش گیر کرده بود دربیاد،اما ضاهرا بیشتر ذهنش درگیر حرف جئون بود.
ج.ن: منظورت از شاه کلید همه ماجرا چیه؟!
در حالی که ذهنش از این حجم فشار و اطلاعات و حرفای اون (جئون)درد گرفته بود، پاکت سیگارش ازتوی جیب کتش دراورد و سیگار گرون قیمت طلایی رنگش رو روی لبهای پف کردش گذاشت ، هوا همچنان سرد بود ظاهرا اسمون هم دلش گرفته بود،چون همچنان ابر ها از سر جاشون تکون نمیخوردن،با این که ساعت ۱۰صبح بود اما فکر میکردی که شب!  اما نور افتاب همچنان  پدیدار نشده بود،امروز از اون روزای دلگیر بود که برای جیمین دلگیر ترش هم میکرد.
در حالی که با فندکش سیگارش روشن میکرد و کام های عمیقی ازش میگرفت، به مردم و ماشین های در حال حرکت نگاه میکرد و سعی میکرد اون شامه لعنتیه شکاکش ساکت کنه که انقدر اون صدای فاکینگ لعنتی اون مرد گنگستر نما توی ذهنش نچرخه!.
اما ظاهرا هرچی زمان میگذشت و به تمام شدن سیگارش نزدیک ترمیشد ، عصبی ترمیشد و همین سردردش تشدید میکرد، عصبی سیگارش زمین انداخت و با انتهای پاشنه کفشش کاملا لهش کردو تکونی به کتش داد و راهی انتهای محله شد، هرچی نباشه نباید یه ادم دلقک نما ناگهان ذهنش درگیر کنه و اون از هدف اصلی دور کنه!.
قدم های محکم برداشت و در حین راه رفتن دفترچه یاداشت کوچیک همیشگیش وخودکار روکش مشکیش که هدیه هوسوک بهش بود، در اورد، و اماده شد که زنگ درخونه اولی رو بزنه،دوقدم به جلو برداشت ونفس عمیقی کشید و خودش بودکرد که مبادا هنوز بوی سیگار بده،هر چند میدونست سیگاری که میکشه بوی ماندگاری نداره که دیگران اذیت کنه.
زنگ رو زد و به یک ثانیه نکشید که اجومایی پیر در باز کرد
ج.ن: سلام وقتتون بخیر پارک جیمین هستم دادستان و وکیل بین اللملی!.

  False courtroomWhere stories live. Discover now