داشتیمهمینجوری برای هم خط ونشون میکشیدیم کهگوشی چانی زنگ خورد
-بله.بفرمایید
-yes..but I didn't recognize you!
-OK...what is it?!
-oh my god..when did it happened?!
-OK..OK..I know..he is my friend.I can't be disengaged!!
-what r u saying?!
-there's no difference!!!
-bye.
با عصبانیت گوشی روقطع کرد
-f.u.c.k-چه اتفاقی افتاده؟؟!
-کیونگ سو تو فرانسه تصادفکرده.
-چـی؟؟؟!!!!
-ببین کای ما وقت زیادی نداریم.ما باید بریم سوهو ومدیر روبا خبرکنیم.سریع باش.
ماشینو روشن کردم و گــــازدادم.به سمت ساختمون مرکزی روندم.چانیول پشت سرممیومد.دیوانهوار رانندگی میکردیم.کیونگ سو..بهتریندوستم..تصادفکرده بود.؟!باورمنمیشد..ینی حالشچطور بود؟!تو چهوضعی قرارداشت؟!
بالاخره رسیدیم.در ماشینو کوبیدم و بدون اینکه قفلکنم وارد ساختمون شدم.کی اهمیتمیداد؟؛الان فقط زندگی دوستمبرامارزشداشت.با چانیول رفتیم بالا و رسیدیم بهدفتر مدیر.بدون هیچ هماهنگیخواستیموارد اتاق شیمکه منشی بدرد نخورشاومد جلومونو شروع کرد به جیغ جیغ کردن.:شما حقندارین همینطوری...
چانیول با عصبانیت دست دختره روکه بالا رفته بود گرفت وکشید پایینو گفت:بهتره خفه شی..مثل اینکهنمیدونی باکی طرفی؟؟!
دخترهاز رونرفت وگفت:خوبممیشناسمتون..یهمشت علافـ... .با سیلی کهبه صورتش نواخته شد لال شد.
-خواستممثل آدمباهات رفتارکنماما نزاشتی..بهتره بدونی جونکیونگ سودرخطرهومن اهمیتی نمیدمکی اون توـٔه!!و تو داری چه چرت و پرتایی تحویلمون میدی!!
بدون معطلی رفتیم تو.مدیر بی مصرفمون طبقمعمول پاهاشو انداخته بود رومیز وداشت با تلفن حزف میزد.تا قیافهعصبانی مارو دید گفت:کـای...چانـیول..چیشده؟!!چانی بدون حرف اضافه ای گفت:کیونگسو تو فرانسه تصادف کرده.
مدیر تا اینوشنید خودش رو جمعکرد و گفت:دروغ کهنمیگید؟!با حرص گفتم:وقت ندارم حالیت کنم وظیفت چی بوده..بهتره سریعتر بری فرانسه.بایـد.!
اون حتی وقتی فهمید کیونگ سو ومین سوک(شومین)دارنمین فرانسه بهخودش زحمتنداد دوتا بادیگارد یاهمراه باهاشونبفرسته.چانی با عصبانیت گفت:بهترهزودتر بری.وگرنهگرون تموممیشه برات.
مدیر با یهنگرانی کاملا مصنوعی گفت:خدای من!!من میدونم بایدبرم.بهتره یه بلیط هواپیما رزروکنم.
چانی با دندونای توهم قفل شدهگفت:اگهبلایی سر مینسوک یا کیونگ سوبیاد قسممیخورم زندت نمیزارم..بدردنخور بی عرضه.
واز اتاقرفت بیرون.منمپشت سرش رفتم.منشیش پشت میزش نشسته بود و داشت گریه میکرد.یه لحظهدلم براش سوخت.اون تقصیری نداشت.ولیمن هموقت نداشتمازدلش دربیارم.
اومدیمپایین.جاییکه سوهو رومیشد پیدا کرد تو کتابخونه ساختمون بود.نمیدونم چرا بهجای خودمدیر به چانی زنگزده بودن.عجیب بود!!
چانی رفت که یه سوهو خبر بده منم رفتمتا برای خودمون بلیط بگیرم.ازدید چانیول (chanyeol)
توراهروهای بین قفسه ها دنبال سوهو میگشتم.لعنتی کجایی!!!بالاخره دیدمش.
-سوهو ..کیونگسو تو فرانسهتصادف کرده.
چهرش به حالت نگران دراومد وگفت:جدی نمیگی؟!!
-سوهوباور کن الان وقت شوخیندارم.ما باید بریمفرانسه.
سوهو نگاهی بهمن کرد و بعد پخـی زد زیر خنده
-احمقدارم بهتمیگـ... .نذاشت حرفموادامه بدم.گفت:ببینم کسی بهت زنگ زد و اینو گفت؟؟!!
-اره..یهپسره بود کهانگلیسی حرف میزد
-انگلیسی..هان؟،
-چته تو سوهو؟!اره انگلیسی... .
-یه لحظه اون شمارهرو بهمنشون میدی؟!
نمیفهمیدم منظور سوهو ازین حرفا چیه.گوشیمو دراوردم و بشدادم.اونم رفت تو قسمت تماسها.
-تو یه احمقی چانی
-چرا؟!منظورت چیه سوهو؟! -کدوم فرانسویی انگلیسی حرف میزنه؟!اون بهکنار...تو حتی ندیدی شماره چه شماره ایه!!این تماس از کره است.نه فرانسه.
-وایسا ببینم...ینی.. .
گوشی رو از دستش کشیدم بیرون.راست میگفت!!خدای بزرگاین شوخی مسخره ترین شوخیدنیا بود!!
YOU ARE READING
Did she leave me?(xo)
Fanfictionخیلی سخته اگه یه روز بیای خونهو ببینی کسی که خیلی وقته وابستش شدی نیست...اون گذاشته رفته... وحالا توتنها موندی.. . . این حسیه کهجونگین وقتی سانمی ولش کرد داشت... (باید اضافهکنم که ب...