داستان از دید سانمی
واقعا اتفاقهای عجیبی داشت پشت سرهم رخمیداد!!کسایی که نجاتمدادن دوستای جونگیناز اب دراومدن.!!واقعا از یهجهت خوشحال بودم...چونامنیت داشتم.اون دوتا پسر خوب تونستن از پس اون همه از افراد دامیان بربیان.حقیقتش از یکیشونخوشماومده بود..بعدش فهمیدم اسمش بکهیونه.اون خیلی با نمکو شوخ بود.[لطفا بادانسته هاتون تطبیق ندین،اینجا بکهیون سینگله!!]
ظاهرا اومده بودن خونه جونگین کهازش معذرت بخوان.نمیدونم به خاطر چی!!ولی هرچی بود باعث شد بعد یهمدت بخندم.ازتـه تـه دلم!!وباعثش بکهیون بود.وقتی خواست معذرت خواهی کنه جلوپای جونگین زانو زد و گفت:آه... جونگین عزیزم...ازت میخوام که...ازتمیخوامکه...با من ازدواجکنی!!!
و خب برخوردجونگینکاملا منطقی بود.از جاش بلند شد و افتاد دنبال بکهیون.بعدکلیدویدن بالاخره جونگین بکهیون روگرفت وتا خواستبزنتش بکهیون گفت:یـاآ کیمجونگین...من بهخاطرنجات اون دخترهکتکخوردم همهجای بدنمدردمیکنه.
دل جونگینم به حالش سوخت و ولش کرد.بعد از چند ساعتاونا رفتن.تقریبا شب بودو هوام داشتناریکمیشد.نشستهبودم رو مبل ومنتظر بودمجونگین از اتاقش بیاد بیرون و بش بگم شناسنامم روبیاره تا برم.احساس کردمکهاز پلهها اومدپایین.تا اومدمنگاشکنم قرمز شدم...اون عـوضـی لباس تنشنبود و بالاتنش برهنه بود.یه لحظهترسیدم.اوناومد جلو..جلوو جلو و جلوتر...صورتمو با دستاش گرفت و زل زدتو چشام...یخکردهبودماز ترس.میخواستم یهچیزی بگمولی صدامدرنمیومد.چشماشوخمارکردو گفت:چرا اینقداز من میترسی؟!اونی که باید بترسه منم...کهتوی غریبه روآوردمتوخونم..وممکنه کلی شایعه راجع بهمپخش شه!
مگهاینکی بود؟!بالا خره زبونمقصد کرد کارکنه
-مـ..مگهشما کی هستین؟!!-تو منونمیشناسی؟!!
-نـ...نه..گفتم که.من کره بزرگ نشدم.
-اوه اره..تو راست میگی حواسمنبود...!!من کیمجونگینم..خواننده ،دنسر،بازیگر!!
وای خدای من!!
-پ..پس لطفا شناسنامم روبدین و بزارین برم.-نه...راستش بهنظرمجالب میشه ..وقتی همه دوستدارن سر از کارت درارنونمیتونن.یهجور دزد وپلیس بازی!!
-خواهش میکنم ..این برای شما بدمیشه!!
-توبهتره نگراننباشی. لباسشوتنش کرد و ادامه داد:من مراقبتم.
گفتم:اما..اما الان یه شخصیدنبال منه ،اگهپیدام کنه..
-نترس مناجازهنمیدم اتفاقی بیفته..تو بهتره به فکرجبران هزینه های بیمارستانباشی به علاوههزینهرستوران....!ولبخند بامزه ای زد.به نظر نمیومد بخواد ازمسواستفادهکنه.
با منمن ازش پرسیدم:چ..چیکارکنمتا کارتون روجبرانکنم؟؟!حالت تفکر بهخودش گرفتو گفت:بذار فکـرکنم...اووومـمم..چطوره راجع به خودت بگی؟؟!باید بشناسمت.
پرسیدم:میخواین چی بدونین؟!!
-راجع بهخودت...همین!!
+خودم؟؟!من...الان هیچی ندارم...اینم راجع بهخودم.
-گذشتت چی؟!داستان زندگیت..یا یههمچین چیزی!!
+اگه بگمترحممیکنین بهم...ومن ازش متنفرم.!
-من این کارونمیکنم...بهت قولمیدم.
+مطمـٔن این دوس دارین بدونین؟!
-اوهوم..بگو
داستان از دید جونگین
سرش روانداخت پایین و با لحن ارومو غم داری گفت:
+پدرم یهدیپلمات بود...تامسالوین...من تنها فرزندش بودم...بهترین چیزها مال من بود...مادرمپزشک جراحبود.خودمهم تو یه مدرسه موسیقی درس میخوندم..یه سال دیگه اگه میخوندم بهعنوان استاد منواستخداممیکردن توهمون مدرسه...بهترین مدرسههنر وموسیقیوهنرهای اجراییکانادا!!پدرم دشمن زیاد داشت.یکیشون از بقیهقدرتر بود...دامیانعوضی.!اون دشمن و رقیب پدرم بود..همینکه پدرم یه موفقیت دیگه بدست اوردتحمل نکرد و وقتی پدرمادرم داشتن بهمسافرت میرفتن کسی روفرستاد تا اونا رو توتصادف بکشه.اونها روبه قتل رسوند وکسی نفهمید.منموقتیفهمیدم که اون تموم پولها و چیزاییکهبمنمیرسید روازم دزدیده بود.منفقط پدربزرگمرو داشتم.ولی اونمنو قبول نمیکرد.چون با ازدواجپدرمادرمموافق نبود.اوندامیان عوضی همه ثروت پدرمرو ازچنگمداورد ولی بازهمراضی نبود.اونمنو دزدید و همراه خودشبه سـٔول اورد و قصد ...قصد.. .نتونست حرفشروادامه بده..اشکاش جاری شدن.بههرحال من فهمیدماون عوضی چه قصدیداشته.. .باورم نمیشد ...این دختر،دختر یهدیپلمات بود...اون دختر تام سالوین بود؟! واقعا هم شبیهش بود.!
من تام سالوین رومیشناختم.جالب بود..منواز شناسنامه اش میتونستم بفهمم.
ازجامبلند شدم و برای دختره دستمال بردم.و گفتم:تونباید ناامید باشی.درحالی که هق هق میکرد گفت:ولی من چیزی ندارم کهبهش دلخوش باشم.هیچکسی روندارم.
لبخند زدم وگفتم:نه..تومنو داری سانمی...بهماعتمادکن.
___________________________________°____° ___داریم میرسیم به اونجاهایی که دوسش دارم...|°з°|
قسمت بعدی رو هروقت بازدیدا بره روصدتامیزارم...
الکی نیس که...!!
منتایپکنم،شما نخونین!!
به دوستاتونمبگید.
I do luv u all~(^з^)-♡
YOU ARE READING
Did she leave me?(xo)
Fanfictionخیلی سخته اگه یه روز بیای خونهو ببینی کسی که خیلی وقته وابستش شدی نیست...اون گذاشته رفته... وحالا توتنها موندی.. . . این حسیه کهجونگین وقتی سانمی ولش کرد داشت... (باید اضافهکنم که ب...