part 19

234 22 20
                                    

ببخشید دوستان واتپدم هنگه.ادامه داستان رو نفرستاده.

______________________

داستان از دید کای

مجبورش کردم تا اماده بشه که بریم‌لباس بخریم.اون خیلی غرغرو‌بود و همش میگفت:نمیخوام نمیخوام.
متاسفانه دست خودش نبود.!!(کای‌خبیث میشود!)
بعد از دو ساعت گشت زنی تو‌شلوغ ترین قسمت سئول،برگشتیم خونه.ینی کاملا خودمونو به مردم نشون دادیم!

انگار که عقربه های ساعت مسابقه گذاشته بودن.زمان سریع گذشت.!به ساعت که نگاه کردم‌از تعجب فکم باز‌موند.ساعت شیش و‌نیم بود ومهمونی هفت شروع میشد.

رفتم‌ دم اتاق سانی و در زدم.: بله؟!

-فکر کنم بایـ... .

حرفم‌نصفه موند چون در باز شد و سانی اومد بیرون.تو اون لباس فوق العاده‌شده بود.اون لباس خیلی‌بهش میومد.

-اووومممم

باصدای سانی به خودم اومدم.وای نه!من همینجوری بش‌زل زده بودم.!

-تو که حاضرشدی،بشین تا منم حاضرشم.

-باشه.

رفت پایین.منم رفتم تو اتاقم تا لباسامو عوض کنم.

تو کل مسیر ساکت نشسته بود.نمیدونم‌چیش شده بود.چراحرف نمیزد.؟نکنه چیزی گفتم ناراحت شده؟!نکنه بدش‌اومده بهش نگاه کردم؟!نکنه... .صبرکن ببینم.من چم شده؟!به من چه چرا حرف نمیزنه؟!اصلا ناراحت باشه بمن چه؟!
کای چت شده؟!

از دید سانـﮯ

رسیدیم.بدون اینکه حتی یه کلمه حرف بزنیم.خیلی آروم از ماشین پیاده شد.منم پیاده شدم و در ماشین رو بستم.پشت سرش راه افتادم.یکم استرس داشتم‌.وارد خونه که شدیم کای دستم رو گرفت‌‌.همون لحظه صدای دست و جیغ اومد.خیلی زیاد نبودن ولی صداهای زیادی تولید میکردن!

-هیونـگ انتخابـت حرف نداره.
بکیهون بود که با یه لبخند دندون نما نزدیک ما شد.منم بهش لبخند زدم‌.احساس کردم فشار دست کای به‌دستم زیاد شد.نگاش کردم.ابروهاش تو هم گره خورده بودن.چشه این؟!

جواب بکهیون رو به سردی داد:ممنون بک!
دستمو ول کرد و نشست روی یه صندلی.وات دهل من چیکارش کردم؟!
همینجوری وسط سالن بودم که همون پسر‌مرموزه،سهون،اومد جلو و گفت:چرا‌وایسادی؟!بیا بشین.و به یه صندلی خالی درست رو به روی کای اشاره‌کرد.
لبخند الکی زدم:ممنون.رفتم سمت صندلی و نشستم.سهون هم اومد و نشست صندلی‌کناری‌من.کای یهو از جاش بلند شد و بااخم‌غلیظ‌و ترسناکی اومد سمتم.دستمو گرفت و کشید جوری که از صندلی پرت شدم‌.همینجوری دستمو کشید تا سمت صندلی خودش و نشوند منو رو اون صندلی.خودش هم نشست رو صندلی کناریم.من از شدت تعجب فقط نگاش کردم ولی اون یه لبخند جذاب تحویلم داد و گفت:تو همیـشـه باید پیش خودم باشی.یه چشمک هم زد و روش رو برگردوند.

بعد از اینکه شام‌رو سرو کردن همه دور هم‌جمع شدن تا جرات حقیقت بازی کنن.همه باید بازی میکردن وگرنه باید‌پول میدادن.هیچکی حاضرنشد پول بده و همه بازی کردن‌.دخترها یه طرف و پسراهم یه طرف دیگه.دور اول دوسر بطری به دوتا پسر افتاد.
-خب خب خب...سوهوی عزیز!!جرئت..!
-خدا به دادت برسه .!
-خب چیکار‌کنم؟!
-اووممم...اها!یه دستمال کاغذی برداشت و برد کنار در.خاکه روی زمین رو کامل باهاش پاک‌کرد.و اورد گذاشت جلو‌پسره.

-بخورش!!

صدای جیغ کرکننده شون دوباره رفت‌بالا.
پسره‌بدون اینکه بهش دست بزنه کیف پولش رو درآورد.پول رو انداخت زمین و از بازی انصراف داد.
چند دور‌دیگه بازی کردن تا اینکه تو دور آخر فاجعه رخ داد!!دوسر بطری خورد به کای و بکهیون.باید بکی میگفت کای چیکار‌کنه.

-جرئت...
-خب!
-پاشو دوس دخترتو ببوس.دوباره صدا جیغشون بالا رفت.البته‌منم دوس داشتم اون لحظه جیغ بکشم.!!

-ها؟؟!!
-نشنیدی؟! پاشو سانمی رو ببوس.

چی داره میگه این؟؟؟!!!!!!نکنه واقعا منطورش همینه؟!
یکی از پسرا گفت:این کارارو نمیشه تو ملا عام انجام داد‌هیونگ.بیخیال شو.

-نه...دیگه کای رو همه میشناسیم نه؟!
همه خندیدن.منظورشوت از شناختن چی بود؟
-زود باش کای.!
-علاف شدیما!
-اره
-زود باش
-...
-...

کای داد زد:باشه باشه
ولی من انتظار داشتم انصراف بده.بکهیون میدونس دوستی ما الکیه پس چرا این کارو کرد؟؟!
کای اومد جلو و صورتم رو گرفت.نـــه!اینکارو‌نکن.با چشام ازش خواهش کردم.ولی اون صورتشو آورد جلو.برخلاف انتظارم پیشونیم رو بوسید و برگشت رو به بچه ها.:خب کافیه؟؟!
بکهیون گفت:این بوس بود؟؟!واقعا از نظر‌تو به کاری که کردی میگن بوس؟؟!!

-پس چی؟!

-لباشو ببوس.
واااااات؟؟!!!!

-متاسفم هیونگ.!ولی باید انجامش بدی!!

-بکهیون!!

-زود باش

-اره زود باش

دوباره سرصداها بالا‌رفت.:زود باش...بوسش کن...بوسش کن...زود باش.!!!

کای یهو برگشت و بدون اینکه بهم توجه کنه لباشو چسبوند رو لبام.چشمام از تعجب باز شده بود‌.این چیکار کرد؟؟!!دستاشو پایین آورد و کمرمو گرفت و چسبوند به خودش.قلبم گرومپ گرومپ میزد.چه حس ... چه حس قشنگی!اون آروم لباشو ازم جدا کرد و لبخند زد‌‌.عاشق این خنده هاش بودم.
من باید اعتراف کنم که دوسش داشتم.!
صدا دست و جیغ شون دوباره بالا رفت.کای واقعا چیکار کرد؟!چرا؟!

___________________

سلام
ببخشید دیر شد یکم.!
◀◀نظر فراموش نشه▶▶
دختره هم که پسرمونو پسندید!!موند خود پسرمون!!

Did she leave me?(xo)Where stories live. Discover now