خـدای من!!این دختره دیگهآخرش بود!
برگشته میگه میل ندارم!!خب حقیقتشدرست هممیگه.!آدممریض رو برمیدارنمیارن فست فود بخوره؟!چرا من مغزمرشد نمیکنه؟!!گفتم:اوه آره راست میگی.!میرم ازشون میخوامبرات سوپبیارن.خواستم بلند شمکهدستموگرفت وگفت:نه ..نه لازم نیست.من گرسنه نیستم.
باطعنهگفتم:آره از رنگو روت مشخصه!!
و رفتم سمت یکی از پیشخدمت ها.اولش قبول نمیکرد و میگفت اشپز حاضرنمیشه اینجا سوپ به شما بده.ولی بعدش با یکمپول هم اشپز راضی شد هم پیشخدمت.سوپ رو به زور به خورد دختره دادم.به تایئون هم گفتم باهم برن بشیننتو ماشین تا بیام.پول غذاهاروحساب کردم وزدم بیرون.عجب روزای عجـیب غریبی!!!
تایئون رورسوندم به فروشگاهیکهمیخواستبره.الان چه شایعه هایی کهنساختن..این دختره رو چیکار کنم؟!داستان از دید سان می(sun mi)
پسره همینجوری روند تا رسید به همون خونه ای که من جلوش غش کردم.
در روبا ریموت بازکرد.میخواست بره تو؟!منوکجامیبرد!
داد زدم:هــی...منوکجا میبری؟؟!!!با یهپوزخندگفت:خونم!
گفتم:متاسفمراجبه من اشتباهفکر کردی.من نمیام خونه تو.
خواستمدروبازکنم کهقفلشکرد.گفتم:یـآااداری چیکارمیکنی؟؟؛!گفت:جایی داری که بری؟!
گقتم:به تومربوط نیس.ولمکن.
خندیدوگفت:منکهنگرفتمت..!! قفل رو بازکرد. -برو .
از ماشینش پیاده شدم.و دویدم بیرون حیاط.پسره راست میگفت.منجایی نداشتم. اگهاون مرتیکهمنو پیدا میکردچی؟! خونهاین پسره قطعابهتر بود!ولی من دیگه راه برگشتی نداشتم.پسرهدروبست و رفت.
هوا سوزداشت و اینپالتوجواب نمیداد.ولی خب بهتر از لباس قبلیم بود..لباس قبلیم...وای شناسنامم!!خدایا..!! راهی که رفتمو برگشتم.ولی با دیدن چهره یه نفر که خیلی برام اشنا بود..بهخودم لرزیدم...اینو کجا دیده بودم؟؟!وای نه...این همون مرده است..ایناز افراد اون دامیان بی همه چیزه.
اومد جلوم وایساد:خیال کردی میتونی از دست دامیان در بری؟!
چند قدم رفتمعقب...خدایا...خواستمدر برمکه افرادش دورمو گرفتن.همینجوری جلووجلوتر میومدن.یکیشون دستمو کشید.و پرتم کرد رو زمین.داستان از دید بکهیون(Baekhyun)
با چن حاضر شدیمتا بریم از کای معذرت خواهی کنیم.این مسخره بود.ولی سوهو دستور داده بود!پــــوفـــ!!
نزدیکخونه کای بودیمکه چندنفر رودیدیم که دور یهدخترو گرفته بودن.چنسریع ماشینو نگهداشت و پیاده شدیم.باکلی بدبختی دختره رو نجاتش دادیم..کتکمخوردیم.بیچارهدختره...همینجوری داشت گریه میکرد.دستاش زخمی شده بودن.چن گفت که بهترهببریمش خونهکای.و اونجا زخمشروببندیم.بیمارستان بردنش ریسکبود!!
رفتار کای عجیب بود وقتی دختره رودید.بالاخره یه جا تنها گیرش آوردم وازش پرسیدم قضیه چیه.عجـب ماجـرایی بود!!ماروباش میگفتیمنبریمش بیمارستان شایعه میسازن !!
کای گفت:من بیخیال شایعه و این حرفا شدم.منمیخوام ازش مراقبتکنم.
واقعا برامعجیب بود..کای میخواستچیکارکنه؟!!!
_______________________________سلوم...!
این قسمت یکمکمشد.با عرض معذرت..!!
بتونم فردا قسمت جدید روپست میکنم.
شمامپلیز نظــر...
بازدیدا بالا نره ادامشونمیزارم...دارمناامیدمیشما!!
بهدوستاتون بگیدبخونن.
( ˘ ³˘)♥
YOU ARE READING
Did she leave me?(xo)
Fanfictionخیلی سخته اگه یه روز بیای خونهو ببینی کسی که خیلی وقته وابستش شدی نیست...اون گذاشته رفته... وحالا توتنها موندی.. . . این حسیه کهجونگین وقتی سانمی ولش کرد داشت... (باید اضافهکنم که ب...