اگه خوناشامها در حدی بهش نزدیک میشدن که ضربان قلبش رو بشنون میفهمیدن که چانیول نگران یا ترسیده یا عصبی نیست. جلوی یه گله خوناشام مینواخت ولی استرس نداشت. حتی اگه غیرقانونی بود اشتباه نبود. باور نداشت که آدم بودن حق نواختن و خوندن رو ازش گرفته باشه.
اولین باری هم نبود که سر همچین چیزهایی گیر میافتاد؛ یه سیزده باری تجربهی فرار موفق رو داشت. مینجونگ کنارش ایستاد. حتی دختر هم چیزی از اتفاقهایی که داشت میافتاد نمیدونست.
پسر خوناشام جوونی با ته ریش بور که لباس نخی آبیش توی تنش لق میزد روی سکو پرید. بهش نمیخورد دبیرستانش رو تموم کرده باشه. مینجونگ تو یه لحظه ناخوداگاه دستش رو برای حفاظت به طرف چان گرفت. اگه اتفاقی برای دوست قدیمیش میافتاد خودش رو نمیبخشید.
چانیول دست از نواختن کشید. مثل استادی که دانشآموز بیادب کلاس وسط حرفش پریده و درسش رو قطع کرده نگاهی به پسر انداخت. «مشکلی پیش اومده؟»
- ببخشید مزاحم نواختن شما شدم ولی یه خوناشام خلافکار گم شده ما احتمال میدیم توی این شهر باشه.
چان موهای سفید پشت گوشش رو عقب داد. «شبیه منه؟» خوناشام دیگهای که توی جمع ایستاده بود گفت «کیدر این بچه رو ول کن دو سال دیگه دبیو میکنه بعد خاطرهی امشب رو تو مصاحبههاش تعریف میکنه کارهای مهمتری داریم» پسر دست تکون داد. «بای بای من کیدرم... صداش قشنگ بود. اگه یه روز دبیو کردی یادت باشه من طرفدارتم...» و از سکو پایین پرید و بین جمعیت گروهشون قاطی و محو شد.
چان لبخندی زد. دلیل رفتار محترمانهی اونها با خودش رو فهمیده بود. اونها متوجه نشده بودن که پسر آدمیزاده. فکر کرد «اون دکتر راست میگفت که خوناشامها نمیتونن از یه فاصلهای چیز زیادی رو حس کنن» میتونست شب وقتی برگشت خونه اینو برای بیون تعریف کنه و ساعتها بخنده.
دوروتی بین خوناشامها دیده نمیشد. خوشحال بود که کسی به چانیول گیر نداده. وقتی بحث ونکر وسط بود دلش نمیخواست وقتشون رو سر چیزهای حاشیهای هدر بدن. حتی به نظرش نیازی نبود به این رستوران بیان صاحبش رو میشناخت. فکر کرد شاید بهتر باشه یه سر به دیدنش بره.
دستش رو بالای سرش آورد و با نوک انگشت به بیرون اشاره کرد. صدای همهمهی آدمهای اونجا آزارش میداد. وقتی که فضا خلوتتر شد و بیشتر خوناشامها و آدمها رفتن، نزدیک سکو ایستاد و با نیشخند برای چان دست تکون داد. بدون اینکه منتظر جوابی ازش بمونه به طرف ساختمون اصلی راه افتاد. مثل مدل روی فرش قرمز قدم میزد. حتی اون زمان که مدل برندهای معروف و گرونقیمت بود هم به این قدرت و زیبایی انجامش نمیداد.
چانیول اون پرنسس برفی رو نمیفهمید. توی همین دو برخورد، رفتار و استایل دختر براش غیرقابل درک اومد. پرنسس اشاره کرد «دنبالم بیا» به مینجونگ دست داد و ازش خداحافظی کرد. کنجکاو بود که چه رابطهای بین این دختر و بکهیون میتونسته وجود داشته باشه.
YOU ARE READING
[Rumination]
Fanfictionمادرش گفت «هیچ آدمی هیچ وقت عاشقت نمیشه بکهیون» نشخوار: هر تفنگی که روی استیج میدرخشه، یه جایی، یه لحظهای به چیزی شلیک میکنه. اواخر قرن بیست و دو، یک صده بعد از پایان حکومت انسانی، تو دنیایی که آواز برای آدمیزاد غیرقانونیه چانیول فقط بخاطر یه رو...