dark and light

d.a.l.p3

درخونه ییبو:

 ییبو اونقدرمست بودکه ترجیح داد همونجا توی حال دراز بکشه وچشمهاش رو ببنده.فردا صبح هرسه نفر با تابش نور آفتاب بیدارشدن.ژان چون دیرخوابیده بود صبح هم دیرموند و مجبورشد بایک ساعت تاخیر به شرکت بره وکلی از رئیسش عذرخواهی بکنه.برای زی یی هم که فرقی نداشت.اون آزاد بود.ییبوهم همکارش باهاش تعویض شیفت کرده بود پس می تونست تاساعت10 بخوابه.

ولی ساعت 9صبح تلفن ییبو بارها وبارها زنگ خورد و ییبو کورمال کورمال گوشی رو برداشت و گفت: الو..من..امروز off هستم. لطفا باکسی که بجای منه تماس بگیرین.اما صدای رئیس ییبو که خانم مسنی بود ودر اوایل دهه60 قرارداشت ییبو رو به خودش آورد.خانم سوزی گفت: آه ییبو پسرم خوبی؟ آم..من ..فقط نگرانت بودم .ییبو احساس کرد صدای خانم سوزی بغض داره و رئیسش داره بزور خودش رو برای آزاد نکردن بغضش کنترل میکنه.ییبو گفت: آ..خانم..خانم سوزی ...من خوبم اما انگار شما خوب نیستین

.اتفاقی افتاده؟ کاری هست که باید بیام ؟ خانم سوزی بالاخره گریه امونش نداد وبا هق هق گفت: پسرم امروز یکی ازمهمان های ما(مادربزرگ وپدربزرگ های اونجا)موقع بلند شدن تعادلش رو از دست داده و با سر به زمین خورده.خانم لِری ،خانم لری روکه می  شناسی؟ ییبو توجاش خشکش زد .خانم لری سرزنده ترین مهمون اون خونه بود تازه با مردی به اسم کیم سوک ازدواج کرده بود.وهردو از تنهایی درومده بودن.

ییبو با شنیدن هق بلند رئیسش از افکارش بیرون اومد و پرسید: خانم سوزی، لری! مادربزرگ لری چطوره؟ حالش چط... با صدا زده شدنش توسط خانم سوزی حرفش نصفه موند .خانم سوزی گفت: آه ییبو ،ییبو ، خانم لری چون با سر به زمین خورده شدیداً خونریزی مغزی داره وفکر نمی کنم زیاد زنده بمونه.اگر ...اگرمیخوای خداحافظی بکنی زودتر بیا.

ییبو بعدازاتمام حرفها ندونست چطوری به سئو جون زنگ زد وباهم چطور بطرف محل کارشون رفتن. وقتی ییبو رسید درقسمت بیمارستان خونه سالمندان خانم لری زیر یک عالمه دستگاه و شلنگ بود و همسرش کیم سوک دستهاشو گرفته بودواشک میریخت.ییبو دلش نیومد این لحظات آخر خلوت دوتاشون روبهم بزنه.برای همین پشت سر آقای سوک بیصدا ایستاد و ازخانم لری خداحافظی کرد .