راستش من از وقتی ایشون رو دیدم ازایشون خوشم اومده و دلم میخواد با ایشون برم سرقرار .البته....البته....آقای شیائو اگر شما موافقت بکنین من اینکاررو انجام میدم. پنگ پرسید:و اگرنکنم؟ سئو جون جواب داد: هرکاری میکنم تا بهتون ثابت کنم نیتم در مورد دخترتون ..یعنی خانم لو جدیه. البته من ..من هنوز نظر خانم لو رو در مورد خودم نمیدونم. ولی یه جا شنیدم که میگفت: اگر کسی رو دوست دارین یا ازش خوشتون میاد بگین. مگرنه بعدا شاید دیر بشه. سئوجون حرفش روتموم کرد و منتظر عکس العمل خونواده شیائو شد. پنگ که صداقت رو درچشمهاش سئو جون میدید به لو نگاهی کردو لو هم با خنده سرش رو پایین انداخت.این یعنی لوهم بدش نمیاد این پیشنها رو قبول بکنه. پنگ با جدیت پرسید تخته بلدی؟ سئوجون جواب داد: بله؟ تخته؟ اوه تخته! راستش ..راستش نه زیاد.
پنگ هم گفت: خوبه پس من همیشه می برمت.بعد همه زدن زیر خنده. زی در حینی که میخندید گفت: نگران نباشین آقای پاک.این یعنی اینکه تقاضای شما مورد تائید ماست. اگر لو هم دوست داشته باشه میتونین باهم سرقرار برین.سئوجون که خوشحال شده بود ازجاش پرید و دستهاش رو بالابرد و داد زد: یس..یس... یس...اما وقتی بخودش اومد سریع جاش نشست. ازخجالت گوشهاش قرمز شده بود.هایکوان که حالا غیرتی شده بود گفت: ولی ببینم اذیتش میکنی خودم... بگذریم مطمئنم می دونی چی میگم. این جمله آخر رو درنهایت خونسردی وحشتناک گفته بود. ساعت 3 ظهر بود وهمه باهم در رستوران سنتی جمع شده بودن و ناهار میخوردن. بعداز ناهار وقتی سئو جون حساب رو پرداخت کرد روبه لو گفت: آ.. خانم شیائو اگر والدین محترمتون اجازه بدن بعداً برای قرار بعدیمون باهم درتماس باشیم. این شماره منه.
خوشحال میشم بعدا شماره شمارو هم داشته باشم. لو که از خجالت سرخ شده بود دستش رو بطرف سئو جون دراز کرد ولی سئوجون نفهمید چرا. بعد لو که سکوت سئوجون رو دید گفت: تلفنتون لطفا. سئوجون سریع تلفنش روبه لو داد و لوهم شماره خودش رو تو گوشی سئوجون سیو کرد وازاون به شماره خودش زنگ زد.حالا هردو شماره هم رو داشتن. بعداین کار، همه باهم از رستوران خارج شدن. خونواده ژان به آپارتمان برگشتن و سئوجون به سرکار. وقتی سئو جون برگشت با ییبوی اخمو روبروشد .نزدیکتر رفت و پرسید: هی دی دی ،چی شده؟ اخمات توهمه. ییبو با حرص برگشت و گفت: از صبح کدوم گوری بودی؟ ها؟. سئوجون که یکه خورده بود گفت: مرخصی..مرخصی گرفته بودم. آه دی دی نمی پرسی برای چی؟ ییبو گفت به من مربوط نیست.حالاهم برو اتاق شماره 20 آقای تام منتظرتِ تا تو بهش دارو بدی. ازصبح موهای منو کنده ونمیذاره داروبهش بدم. سئوجون که حالا علت اخم ییبو رو فهمیده بود با خنده دور شد وبه اتاق مورد نظر رفت. ییبو اما فکرش پیش ژان درگیر بود
YOU ARE READING
dark and light
Romanceژان یه کارمندمعمولی واستریت هستش که درنامزدی شکست میخوره و دریک تصادف فلج میشه.ییبو پرستاراورژانس اجتماعیه و دست سرنوشت راه ایندونفرو بهم گره میزنه. همراه بامن ازبالاوپایین رفتنهای داستان لذت ببرین تاپ:ییبو