d.a.l.p5

116 22 0
                                    

وکیل بعد از باز کردن وصیت شروع کرد به خوندن: "من لری در سلامت عقلانی و جسمانی ،وصیت می کنم که عمارت با تمام وسایل داخلش و پس انداز های من به اضافه پول بیمه عمر به آقای وانگ ییبو به ارث برسه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

وکیل بعد از باز کردن وصیت شروع کرد به خوندن: "من لری در سلامت عقلانی و جسمانی ،وصیت می کنم که عمارت با تمام وسایل داخلش و پس انداز های من به اضافه پول بیمه عمر به آقای وانگ ییبو به ارث برسه .من کاملا آگاهم که آقای وانگ از این ارثیه بهترین استفاده رو میکنه." بعد وکیل درکناروصیت خانم لری نامه ای روهم بازکرد و شروع کرد به خوندن: ییبو پسرم این ارثیه درجواب و  جبران زحمت هاییِ که برای من کشیدی.

هیچ وقت یادم نمیره که شبی که تب داشتم و تو تا صبح مواظب من بودی. از عمارت و باغ عمارت خوب مراقبت کن.میدونم که تو پسر باهوش وعاقلی هستی وخیلی صحیح از اونها مراقبت و استفاده می کنی. ییبو پسرم امیدوارم در زندگی بعدی هم توروببینم.خدانگهدار." خوندن وصیت  ونامه تموم شد و ییبو با دهنی O شکل به وکیل نگاه می کردکه خانم سوزی یه دفعه دهن ییبو رو بست و بابت این ارث بهش تبریک گفت.ییبو هنوز تو عالم ابهام سیر میکرد که وکیل کلید عمارت و کلید گاوصندوق رو به ییبو داد.

البته یه سوئیچ هم بهش داد وگفت: آقای وانگ این سوئیچ موتوری هستش که خانم لری برای تولد شما خریده بود. ولی متاسفانه خودشون نتونستن این هدیه رو به شما تحویل بدن بفرمایید ییبو با شک سویچ رو گرفت واز وکیل تشکر کرد. وکیل بعد از اینکه مدارک لازم رو به امضای ییبورسوند از اتاق خارج شد خانم سوزی گفت: خوب ییبو انگار کارت داره هموار میشه.

ییبو بیشتر از هر چیزی برای موتور خوشحال بود و در دلش از خانم لری تشکر کرد .بعد از خداحافظی از خانم سوزی به طرف جایی که سئوجون بود پاتند کرد تا هرچه زودتر خبر خوب رو بهش بده . عکس العمل تمام وجودسئو جون هم بعداز شنیدن این خبر مثل ییبو بود. ولی فعلاً تنها چیزی که اهمیت داشت موتور بود.چون اون موتور میتونست خیلی به هردوشون در جابجائی کارها کمک کننده باشه. ییبو برای عمارتی که بهش به ارث رسیده بود برنامه داشت وامیدواربود بتونه عملی بکنه.

ژان و منگ زی

 دو هفته گذشته بود و ژان آماده شده بود تا یک هفته مرخصی ای رو که داشت همراه زی یی به روستا شون بره. شب که ژان  از شرکت در اومد یه سری به مغازه زی یی زد تا هم اون رو ببینه و هم ازش بخواد که فردا ساعت ۷ آماده باشه .

dark and lightWhere stories live. Discover now