. زی کمی دقت کرد و ییبو رو شناخت. سریع دکمه روزد و در باز شد. ییبو وارد ساختمون شد و با آسانسور به طبقه مورد نظرش رسید. وقتی جلوی در واحد ژان رسید دید که در بازِ. با دست تقه ای به در زد و تو این حین لو جلوی در رسید و با دیدن ییبو خیلی خوشحال شد. لو با لبخندی که تو صورتش داشت از ییبو دعوت کرد تا به خونه بیاد . ییبو وقتی وارد شد کفشهاش رو درآورد و داخل شد. لو به ییبو تعارف کرد تا روی مبل بشینه .
ییبو دسته گل و جعبه شیرینی رو به لو داد. لو هم البته شیطونیش گل کرد و هردو رو به اتاق ژان برد. ژان بی حوصله روی تخت دراز کشیده و عمیق تو فکر بود. وقتی حس کرد که یه چیزِخوش بو داره زیر بینیش می رقصه از افکارش بیرون اومد و با تعجب به دسته گلی که لو جلوی چشماش داشت می رقصوند نگاه کرد. لو گفت: هی دی دی قشنگم اگر گفتی این گلها و این شیرین رو کی برای تو آورده؟ ژان یه لحظه فکرش پیش زی یی رفت و برای یه ثانیه برق چشماش پررنگ ،ولی بعد به همون سرعت خاموش شد. ژان جواب داد مطمئناً نامزدم یعنی نامزد سابقم نیاورده. بعد با غم سرش رو پایین انداخت و اشک تو چشمهاش جمع شدوبا بغض ادامه داد: جیه من کسی رو ندارم که این چیزای قشنگ رو برام بیارِ. لو برای یه چند لحظه خشکش زد. زی یی با برادرش چیکار کرده بود؟ اون باعث شده بود که ژانی که عمیقاً اون رو دوست داشت و عاشقش بود به این وضع بیفته
. برای اون لحظه نفرت از زی یی تمام وجود لو رو پر کرد. ولی خودش رو کنترل کرد و با لبخند کمرنگی که به لبهاش نشوند گفت: ژانیِ من چرا این حرفهارو میگه؟. مطمئن باش تو دوباره عاشق میشی. من این رو بهت قول میدم. یه روزی یه جائی یه نفرپیدا میشه که جنس عشقش به تو با همه فرق خواهد داشت. منتظر همون روز باش. اما در مورد این جعبه خوش مزه و این دسته گل قشنگ باید بگم که دوستت ییبوووووو اینجاااااست. ژان که باورش نمی شد چی می شنوه با تعجب وتقریبا فریاد گفت: جیههههههه راس... راست میگی؟ یی....ییبو واقعا اینجاست؟ بعد با حالت لوسی گفت: جیهههه چرا زودتر نگفتی؟ لو جواب داد: آژان مگه تو می ذاری؟ سریع بلند شو تا کمی مرتبت بکنم. لو به ژان کمک کرد تا روی ویلچر بشینه. بعد اون روبه سمت سرویس بهداشتی برد و آبی به صورتش زد و موهاش رو شونه کرد و اما ژان خودش رو تو عطر خنکی که داشت غرق کرد
YOU ARE READING
dark and light
Romanceژان یه کارمندمعمولی واستریت هستش که درنامزدی شکست میخوره و دریک تصادف فلج میشه.ییبو پرستاراورژانس اجتماعیه و دست سرنوشت راه ایندونفرو بهم گره میزنه. همراه بامن ازبالاوپایین رفتنهای داستان لذت ببرین تاپ:ییبو