d.a.l.p11

108 25 0
                                    

ژان که انتظاردرک شدن و جواب دیگه‌ای از نامزدش  داشت همون جا وا رفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ژان که انتظاردرک شدن و جواب دیگه‌ای از نامزدش  داشت همون جا وا رفت. تو دلش با خودش گفت: من ….من که این همه کارها رو برای آینده و بچه ای که بعدها قرار به دنیا بیاد می کنم، من می خوام که هم زی و هم بچمون تو رفاه باشن ، یعنی درک این قضیه اینقدر سنگینه ؟ژان با چشمی ابری وصورتی درهم و دل شکسته به سمت حموم رفت.بعد از تموم شدن بدون صبحانه خوردن به طرف شرکت حرکت کرد

.ژان عادت نداشت  ناراحتی هاشو به خونه ویا شرکت  ببره .برای همین مثل همیشه سرزنده و شاد وارد شرکت شد. اون روز باید برای حسابرسی به طبقه ۵ شرکت می رفت تا به یکی از کارمندهای اونجا بسپاره که  بار مالی این پروژه رو براش محاسبه بکنه. در زد ولی کسی جواب نداد وقتی که وارد شد،صدای آب سرویس بهداشتی میومد .ژان پشت پنجره رفت و توافکارش غرق شد.همونطورکه از پشت پنجره داشت بیرون رو نگاه می کرد یک دفعه صدای نوتیف گوشی کارمند حسابداری اون رو از افکارش بیرون آورد .

نیم نگاهی  به گوشیش انداخت ولی  چون از گوشی کمی دور بود، دقیقا نتونست اون  شماره رو بخونه. ولی از دو رقم آخر شماره حس خوبی هم نگرفت . صدای به هم خوردن در سرویس بهداشتی باعث شد تا جان از نگاه کردن به گوشی دست برداره و به روبه‌روش نگاه بکنه .وقتی همکارش اومد بعد از صحبت،ژان  ازش خواست که کاری رو که میخواد تا فردا تحویلش بده .همکارش قبل از اینکه پرونده را بخونه، سراغ گوشیش رفت ولی لباش به طرفین کش اومد و با لبخندی که اون لحظه ازنظر ژان خیلی کریه بود، شروع به تایپ کرد.

ژان با دقت اون رو نگاه می کرد مرد رو به رو متوجه شد و با نیشخند گفت: دوست دخترمِ قرار ملاقات داریم .راستی…آم… میشه ….میشه محاسبه رو پس فردا صبح تحویلتون بدم؟ آخه….. آخه… میدونین که امروز قرار دارم آقا شیائو. ژان که خودش عاشق بود همکارش رو درک کرد‌و گفت :پس فردا صبح رومیزم باشه لطفاً .بعداتاق روترک کرد اون شب ژان ساعت ۱۲ بخونه رسید. میز شام جمع شده بود. سهم ژان روی میز بود. صدای آب هم نشون میداد نامزدش داخل حمومِ شام رو داخل فر گذاشت تا داغ بشه که صدای نوتیف گوشی  زی یی تمام حواس ژان روبه خودش جلب کرد.

ژان نمیدونست چرا ولی  اگر به اون پیام که روی صفحه خودنمایی می‌کرد نگاه نمی انداخت اون شکی که به دل ژان  افتاده بود تمامی نداشت .نزدیک گوشی رسید.بدون  باز کردن صفحه گوشی،  روی پیام کشیدوپیام روی صفحه قفل نمایان شد. متن پیام و شماره ای  که به نامزدش پیام داده بود آتیشی تو دل ژان به پا کرد «.میشه…. میشه …این محاسبه روپس فرداصبح تحویلتون بدم ؟آخه…آخه.. میدونین که امروز قرار دارم آقای شیائو.با دوست دخترم »

dark and lightWhere stories live. Discover now