شب بود..
لیسا،داخل اتاقش بود..
هیچکس غیر خودش داخل اتاق نبود..
یعنی به کسی اجازه ی ورود نداده بود..
درحال چک کردن اینستاگرام بود..
همینطور که اکسپلور رو چک میکرد،ناگهان با یه عکس دختری شبیه به جنی روبه رو شد..
با تعجب و چشم هایی گرد شده عکس رو زوم کرد و از این بابت که اون جنی هست،مطمئن شد..
دست از زوم کردن کشید و داخل اکانتش شد..
وایب پیجش یه وایب صمیمی و خوبی داشت..
برعکس پیج لیسا که کاملا سرد و خشن به نظر میرسید..
شروع به انالیز پیج کرد..
یکی یکی عکس ها رو چک میکرد..
عکس ها شامل عکس جنی در مغازه،عکسش با دوست های دبیرستانش و عکسش با مامانش بود..و همینطور با طبیعت و مکان های مختلف هم عکس های زیادی داشت..
یکی یکی عکس ها رو لایک میکرد..
چون براشون جالب و دوست داشتنی بود..
ولی ناگهان وقتی به آخرین عکس رسید،یادش افتاد که اون یه ارتیسته و نباید پست ها رو لایک کنه!
جنی،حدود 10تا پست داشت..
از اونجایی که زیاد اهل فعالیت داخل مجازی نبود..
ولی لیسا از این میترسید که نوتیف لایک کردن پست ها برای جنی ارسال بشه و جنی رو متعجب و گیج کنه..
پس تموم لایک ها رو پس گرفت و منصرف شد..
بعد برداشتن تموم لایک ها،از عکس ها خارج شد..
به سراغ عکس پروفایل رفت و از صفحه ی پیج جنی یه شات گرفت..
و سپس سریع گوشی خودش رو خاموش کرد و در فکر فرو رفت..سلام سلام..
ووت کامنت فراموش نشه🤍✨

YOU ARE READING
𝗺𝘆 𝗹𝗼𝘃𝗲𝗹𝘆 𝗱𝗮𝘃𝗶𝗹
Fantasyتوبراممثلیهرویایی.. کهبرامکوتاهوبهیادموندنیشد.. هرچندکهازمبیزارشدیوترجیحدادیدیگهمنونبینی.. ولیفراموشنکن! منهمونیامکهاگربرایبارهزارممبری.. بازبراتدروبازمیذارمتاپشتدرنمونی! ازطرفتنهاعاشقت.. گیلاسقرمز! _شیطاندوستدا...