صبح بود..
لیسا،داخل سالن خونه اش مشغول گشتن توی اینستاگرام بود..
مشغول سازماندهی پیجش بود و میخواست بهش یه سر و سامونی بده..
دستشو زیر چونش گذاشت و نگاه خیرش رو به گوشی داده بود..
به نظم پیجش خیره شده بود..
ناگهان در همین حین،جنی رو بهش با لحنی از کنجکاوی گفت:«چیکار میکنی؟داخل اینستاگرامی؟»
لیسا،با کلافگی خاصی به نشونه ی تایید سری تکون داد و گفت:«اوهوم»
در همین حین،لیسا ناگهان فکری به ذهنش خطور کرد و به جنی خیره شد..
جنی هم که درحال خوردن غذا بود و در فکر فرو رفته بود..
لیسا،لبخندزنان رو به جنی با مرموزیت خاصی گفت:«جنی،نظرت درمورد یه سلفی کوچیک چیه؟»جنی،با تعجب به لیسا نگاه کرد و پرسید:«ها؟!سلفی؟!اونم با من؟خل شدی؟من اصلا توی مجازی نیستم و فعالیت خاصی ندارم..یعنی نمیخوام هم داشته باشم،برای چی باید با سلفی گرفتن باهات مرکز توجه همه قرار بگیرم؟!»
لیسا،با رضایتمندی لبخند بزرگتری زد و رو بهش گفت:«چون تو دوست دختر منی!و وقتی دوست دختر یه سلبریتی باشی..طبیعتا خواه ناخواه توهم وارد دنیای اونها میشی و میشی مرکز توجهات فضای مجازی»
جنی،خیره به غذا و با بی تفاوتی جواب داد:«نه خیر!خیلی ممنون..من میلی به این کار ندارم،همون ادم معمولی بی حاشیه ی خودم باشم برام کفایت میکنه»
لیسا،با طلبکاری نگاهشو از جنی گرفت و به صفحه ی گوشیش داد و با دهن کجی گفت:«باشه!نگیر..به جاش میتونم برم با دوست دختر بعدیم بگیرم»جنی،قاه قاه خندید و رو بهش گفت:«باشه باشه،ببخشید..بیا باهات سلفی میگیرم و هرچی امر کنی در اسرع وقت انجام میدم»
لیسا،لبخندزنان رو به جنی در ادامه گفت:«الان خوب شد..بیا یه سلفی خوشگل و کیوت بگیریم تا به همه نشون بدم دوست دختر من چقدر زیباست»
جنی،لبخندزنان سمت لیسا اومد و کنارش نشست..
سپس به لیسا خیره شد و با لحنی از بامزگی گفت:«بفرما..من در خدمت خانوم مانوبان هستم»
لیسا،رو بهش ریز خندید و گوشی رو برای سلفی بالا اورد..
سپس نگاه لیسا و جنی هردو به صفحه ی گوشی خیره شد..
و لیسا با اماده کردن گوشی،لبخندزنان خطاب به جنی گفت:«1-2-3»
و با کلیک کردن یه گزینه عکس رو گرفت..
و سپس لبخندزنان گوشی رو پایین اورد و سریع عکس رو داخل اینستاگرامش اپلود کرد..و با این عکس رسما جنی رو به مردم دوست دختر خودش معرفی کرد..
و اون رو برای خودش باارزش و حائز اهمیت نشون داد..سلام سلام..
ووت کامنت فراموش نمیشه🤍✨
YOU ARE READING
𝗺𝘆 𝗹𝗼𝘃𝗲𝗹𝘆 𝗱𝗮𝘃𝗶𝗹
Fantasyتوبراممثلیهرویایی.. کهبرامکوتاهوبهیادموندنیشد.. هرچندکهازمبیزارشدیوترجیحدادیدیگهمنونبینی.. ولیفراموشنکن! منهمونیامکهاگربرایبارهزارممبری.. بازبراتدروبازمیذارمتاپشتدرنمونی! ازطرفتنهاعاشقت.. گیلاسقرمز! _شیطاندوستدا...