part3

174 29 2
                                    

جنی همچنان بدون هیچ حرفی بهش خیره مونده بود..
اون رو انالیز کرد..
استایل پر زرق و برق و همچنین تجملاتی لیسا توجهش رو جلب کرده بود..
لیسا،نفسی عمیق کشید و نگاه قاطعانه ی خودش رو به بادیگاردش داد..
سپس رو بهش با لحنی قاطعانه گفت:«دستت رو از روی گردنش بردار..اینطوری برای نفس کشیدن دچار اختلال میشه»
بادیگارد،با بی میلی و عصبانیت به جنی نگاه کرد و سپس اطاعت کنان دستش رو از روی گردنش برداشت..
سپس رو به لیسا با تعظیم و احترام گفت:«چشم بانو»
لیسا،چند قدم به جنی نزدیک شد..
به چشم های مملو از ترس و تعجب اون خیره شد..
با قاطعیت و جدیت رو بهش گفت:«ازت عصبانی یا شاکی نیستم..ولی از این به بعد باید بدونی نباید صد راه دیگران بشی..چون اینجوری مانع راهشون میشی و اذیتشون میکنی!»

جنی،بعد کمی مکث و تعجب به خودش اومد و با احترام در جواب گفت:«چشم خانوم متاسفم!»
لیسا،ابرویی بالا انداخت و با لحنی قاطعانه گفت:«نه!نیازی به متاسف بودن نیست..فقط چیزیه که باید بدونی»
جنی،رو به چشم های مملو از قاطعیت و جدیت لیسا گفت:«چشم خانوم»
لیسا،بعد اتمام حرف جنی چند قدم ازش فاصله گرفت و رو به بادیگارد هاش علامت داد که همراهش بیان..
اونها هم اطاعت کنان زیرلب چشمی گفتند و همراهش راه افتادند..
جنی،بعد رفتن لیسا متعجب بهش خیره موند و کلی سوال توی ذهنش از لیسا بی هدف می چرخیدند..
دخترا،با ناباوری و تعجب بهمدیگه می‌گفتند:«باورم نمیشه..لیسا باهاش حرف زد!اون دختر حتما خیلی خوش‌شانسه!»

جنی،با تعجب به دخترا نگاه کرد و سپس بین بقیه افراد برای تماشای رقص لیسا رفت..
لیسا،قرار بود رقص میله انجام بده..
لباس بلند و مشکی رنگش رو از تنش بیرون اورد و همین کافی بود تا توجه ها و جیغ و دادها رو به خودش جلب کنه..
جنی،با تعجب به عظمت لیسا و زیباییش خیره مونده بود..
بعد دراورده شدن لباس،بادیگاردها سریع لباس رو از روی صحنه برداشتند..
لیسا،یه لباس مشکی رنگ کوتاهی پوشیده بود که کمی باز بود و از داخل اون بوبز هاش و سوتین مشکی رنگش به راحتی قابل مشاهده بود..
سپس اهسته به سمت میله رفت و با چسبوندن خودش به میله گرمی تنش رو به میله منتقل کرد..
جیغ و ذوق های دخترها و پسرها بیشتر و بیشتر میشد..
همه ی اونها برای تماشای لحظه به لحظه ی لیسا له له میزدند..

لیسا،بلافاصله بعد پلی شدن موسیقی رقصش رو شروع کرد..
شور و اشتیاق همگی برای تماشای اون ناباورانه و عالی بود..
جنی،با کنجکاوی همچنان لیسا رو تماشا میکرد و چشم هاش فقط روی اون قفل شده بود..
لیسا،مدام تنش این رقص رو بیشتر میکرد و با حرکت دادن بدنش این اجرا رو سکسی‌تر میکرد..
همگی با دست و جیغ و فریاد لیسا رو تشویق میکردند..
جنی هم ناباورانه درحال تماشای لیسا بود..
اون هیچوقت فکرش رو هم نمیکرد لیسا انقدر توی رقص خوب باشه و بتونه همه رو حیرت زده کنه..
طوری که مثل اسطوره ها می‌رقصید و باعث جذابیت اجرا میشد..
باعث شگفت‌زدگی جنی و تعجب اون بود..
جوری که نه میتونست متوجه چیز دیگه ای بشه و نه صدایی رو بشنوه..

𝗺𝘆 𝗹𝗼𝘃𝗲𝗹𝘆 𝗱𝗮𝘃𝗶𝗹Donde viven las historias. Descúbrelo ahora