part4

145 24 6
                                    

جنی و لیسا هنوز داخل بار بودند..
لیسا،همچنان درحال بوسیدن جنی بود و خودش رو بهش نزدیک و نزدیک تر میکرد..
برخورد بدن گرم لیسا به جنی..
جنی رو معذب تر و خجالت زده تر میکرد..
که ناگهان جنی با خجالت سریع لب هاش رو از لب های لیسا جدا کرد و ازش جدا شد..
لیسا،با تعجب و کنجکاوی بهش خیره شد و ازش پرسید:«ازش خوشت نیومد؟!»
جنی،با خجالت و عصبانیت ایستاد و رو به لیسا گفت:«من لزبین نیستم..فکر کنم شما منو اشتباه گرفتی!»
لیسا،با تمسخر و تعجب پوزخندی زد و ابروهاش رو بالا انداخت..
جنی هم بعد انالیز لیسا و خجالت کشیدن،سریع اونجا رو ترک کرد و رفت..
لیسا،به خودش اومد و بلند بلند خندید و خطاب به جنی گفت:«چه کصخلی بود این دیگه!»

جنی،سریع از بار خارج شد و به بیرون رفت..
همه ی ماشین های مدل بالا و شیک پارک شده بودند..
جنی،سریع لب خیابون رفت تا تاکسی بگیره..
دستش رو بالا اورد تا تاکسی بگیره ولی متوجه شد هیچ تاکسی این اطراف وجود نداره!
زیرلب با خودش گفت:«لعنتی»
و با سردرگمی دنبال کیفش گشت..
اما پیدا نکرد و با تعجب در فکر فرو رفت..
*فلش‌بک*
جنی بعد انالیز کردن لیسا به خودش اومد و سریع اون مکان رو ترک کرد..
اما فراموش کرد که کیف دستی خودش رو همراهش ببره!
*پایان‌فلش‌بک*
جنی،با سردرگمی خطاب به خودش اهسته گفت:«کیفم..کیفمو پیش اون دختره جا گذاشتم،لیسا..حالا چیکار کنم؟!»

در فکر فرو رفت و دنبال راه چاره میگشت..
اما با یاداوری اتفاق چند لحظه پیش،خطاب به خودش با قاطعیت گفت:«ولش کن،نمیخوام باز یه درامای جدید بسازم»
و با پای پیاده تصمیم گرفت به سمت خونه برگرده..
هرچند این راه واقعا طولانی و دشوار بود..
ولی جنی لجباز تر از این حرفا بود..
پس تصمیمش رو گرفت و اجرا کرد..








سلام سلام..
ووت کامنت فراموش نشه✨💆🏻‍♀️

𝗺𝘆 𝗹𝗼𝘃𝗲𝗹𝘆 𝗱𝗮𝘃𝗶𝗹Where stories live. Discover now