Part 17

228 52 25
                                    


فلش بک - ۹ سال قبل.

ساعت ۸ کلاس تحلیل مبانی موسیقی داشت و از همون جلسه اول متوجه شده بود استادش چقدر روی غیبت و تاخیر حساسه اما از شانس گندش خواب مونده بود و الان ده دقیقه از ۸ گذشته بود.

دم در کلاس رسید و کل مسیر امیدوار بود استاد تاخیر داشته باشه اما در بسته‌ی کلاس و سکوت داخلش رو که دید فهمید استاد رسیده.

جرعت نداشت وارد بشه. جلسه‌ی قبل یکی از دانشجوها دیرتر رسید و استاد عوضیش بعد از اینکه اونو شست و پهن کرد بهش اجازه‌ی ورود نداد.

دم در کلاس نشست و سعی کرد گوش‌هاش رو تیز کنه تا حداقل صدای استاد رو بشنوه و یه استفاده‌ای از کلاس بکنه.

پشت به در کلاس رو به سالن نشسته بود و حواسش به کلاس و حرفای استادش بود که دید یه نفر داره آروم و بی‌حوصله به اون سمت میاد.

به نظر اون پسر خیلی خسته و بیحال میومد و پاهاش رو روی زمین میکشید و در حالی که کلاه هودی بزرگش رو روی سرش انداخته بود همش یه دستش جلوی دهنش بود چون داشت خمیازه میکشید.

منتظر بود ببینه اون پسر میخواد کجا بره چون به نظرش خیلی بامزه میومد.

انگار یکی کتکش زده بود و از تخت بیرونش انداخته بود وگرنه تهیونگ میتونست قسم بخوره حتی رد بالش رو لپای پسر مونده.

پسر آروم آروم اومد و از جلوی تهیونگ هم رد شد. سر تهیونگ همراهش حرکت کرد و با نگاهش اون رو زیر نظر داشت.

دو کلاس جلوتر اون پسر بدون در زدن وارد کلاس شد.

تهیونگ تونست صدای استاد داخل اون کلاس رو بشنوه که میگفت "عجیبه که از خواب بیدار شدی، مین یونگی!"

تهیونگ فهمید اسم اون پسر یونگیه.

————————-

دو هفته از زمانی که یونگی رو برای اولین بار دیده بود میگذشت و تهیونگ نمیدونست چرا هرجایی که میره یه ردی از اون پسر میبینه.

هفته‌ی قبل سر کلاس هارمونی روی یکی از صندلی‌ها یه جزوه جا مونده بود و تهیونگ وقتی اون رو برداشت دید اسم مین یونگی با شلختگی روی صفحه‌ی اول نوشته شده

فهمید این جزوه مال اون پسر بی‌حواسه با اینکه نمیدونست چطوری باید بهش جزوش رو بده اما اون رو برداشت و با خودش برد.

چند روز بعد توی سلف یونگی رو دید که رو به روی پسر قد بلندی نشسته بود و در حالی که اون پسر تند تند حرف میزد یونگی با بی‌حوصلگی هر از چند گاهی سر تکون میداد.

تصمیم گرفت به سمت پسر بره و جزوش رو که چند روز بود با خودش به دانشگاه میاورد و میبرد خونه رو تحویلش بده.

جلو رفت و گفت

- سلام، ببخشید، شما مین یونگی هستید؟

- اوه یونگی معروف شدیا! خودشه!
پسر قد بلند به جای یونگی جواب داد.

- من، جزوه‌ی شما رو توی کلاس پیدا کردم، براتون آوردمش سونبه!

- جزوه‌م؟ کدوم جزوه؟

تهیونگ جزوه رو از کیفش درآورد و به یونگی داد.

- عه، این..گم شده بود؟ مرسی.

- حالا از کجا یونگی رو میشناختی؟ بهت میخوره سال اولی باشی.

- بله، سال اولی‌ام..فقط یه بار اتفاقی اسمش رو شنیدم
تهیونگ جواب پسر قد بلند رو داد.

جلوی یونگی و دوستش یه کوچولو خم شد تا احترام بزاره و بعد سریع رفت.

نمیدونست چرا انقد استرس گرفته بود! اون همیشه ادم اجتماعی ای بود و حتی تو همین چند وقت هم تونسته بود چند تا رفیق برای خودش پیدا کنه

اما جلوی اون پسر سال بالایی انگار به یه آدم دیگه تبدیل میشد!

پایان فلش بک.

——————

یونگی شب رو روی اون تخت گرم و نرم گذروند و در حالی که انتظار داشت به خاطر اینکه دیشب راحت نخوابیده امشب زود بیهوش شه اما همچنان بیدار بود.

تا چشم‌هاش رو میبست یاد جونگکوک و جیمین میفتاد و فقط میتونست به این که چقدر احمق بوده فکر کنه و حرص بخوره.

هنوز هم حس میکرد خواب دیده بوده، چطور ممکنه برادر کوچیک و معصومش معشوقه‌ی نامزدش بوده باشه؟

قبول داشت..ته دلش باور داشت که جیمین داره بهش خیانت میکنه اما فکر نمیکرد طرفش، برادر خونی خودش باشه.

هرجوری برای خودش حساب میکرد باورش نمیشد جونگکوک همچین کاری رو باهاش کرده باشه.

اون دو نفر هیچوقت خیلی با هم صمیمی نبودن، چون جو خانوادشون طوری نبود که کسی داخلش صمیمی و با احساس بار بیاد اما همچین چیزی ربطی به احساسات نداشت!

این چند ساعت که روی تخت غلت میزد فقط داشت به این فکر میکرد که چه بدی‌ای در حق برادرش کرده که حقش بود همچین خنجری از پشت بهش بزنه!

فکر میکرد نکنه اون موقع که توی ۷ سالگی توی بازی جرزنی کردم یا اون موقع که باهاش سر فلان لباس دعوام شد ازم کینه گرفته اما بعد به این نتیجه میرسید که همه‌ی اینا چرت و پرتن و هر کاری هم که کرده قطعا اون حق نداشت همچین کاری در حقش بکنه.

در مورد جیمین احساس میکرد ته مغزش خیلی وقت بود که آمادگی تموم شدن رابطشون و ضربه خوردن از سمتش رو داشت، اما اینکه جونگکوک هم سمتی از این ماجرا بود براش خیلی سنگین بود.

انقدر پهلو به پهلو شد و خوابش نبرد که خورشید طلوع کرد و اتاق رو روشن کرد.

از بیرون سر و صدا میومد و نشون میداد که تهیونگ بیدار شده.

خوب بود که حداقل دوست‌هایی مثل اون و جین رو توی زندگیش داشت.

***
پایان پارت۱۷.

خیلی زود پارت جدید گذاشتما..منتظر حمایتتونم.💜

و یه چیزی رو میخواستم بگم،
بچه‌ها انتظار نداشته باشید که یونگی و تهیونگ زود رابطشون عمیق شه، یونگی تازه از یه رابطه‌ی ۵ ساله بیرون اومده اونم بعد از اینکه یه ضربه‌ی سنگین از ا‌‌ون رابطه خورده پس فعلا قرار نیست آمادگی وارد رابطه شدن داشته باشه و از اون طرف تهیونگ هم....خب به زودی میفهمیم.

𝐃𝐞𝐥𝐮𝐬𝐢𝐨𝐧Where stories live. Discover now