Part 19

232 49 17
                                    


زندگی برای جیمین این روزها بدتر از هر زمان دیگه‌ای بود.

تنهایی و افسردگی‌ای که این روزا حس میکرد حتی نسبت به روزایی که با ۱۰ سال سن تنها و بی‌کس به دستور پدرش به آمریکا رفته بود هم بیشتر بود.

حس میکرد داره تمام انرژی‌های منفی‌ای که باعث شده بود اطراف یونگی وجود داشته باشه رو حالا سمت خودش میبینه.

چند روزی از رفتن یونگی و اون فاجعه میگذشت اما هنوز باورش نشده بود.

وقتی با ترس و لرز در خونه رو باز کرد و وارد خونه شده ته دلش امیدوار بود یونگی هنوز نرفته باشه تا بتونه باهاش حرف بزنه اما اولین چیزی که دید حلقه و کلید روی میز بود.

یکم جلو تر با دیدن قاب عکسهای شکسته و عکس‌های پاره شدشون از خودش پرسید یعنی اون پسر رو از دست داده؟

نمیخواست باور کنه رابطه‌ی پنج‌سالش رو با بی‌لیاقتیش نابود کرده!

جیمین هیچ‌وقت اهل رابطه‌های عمیق و بلند نبود اما از روزی که پسر پیانیست رو دیده بود حس میکرد اون میتونه تنها کسی باشه که تا ابد کنارش بمونه.

اما حالا دوباره و دوباره تنها شده بود.
خودش گند زده بود، قبول داشت اما همه‌چیز هم تقصیر اون نبود.

جونگکوک، اون شیطان کوچولو، جوری اغواش کرده بود که جیمین حتی نفهمیده بود چه اتفاقی براش افتاده.

————

فلش بک- تولد ۲۸ سالگی یونگی

امروز روز تولد یونگی بود و جیمین سعی کرده بود جشن تولدی که در شان پسر باشه رو براش برگزار کنه.

تمام دوست‌ها و آشناهاشون رو دعوت کرده بود و حالا نوبت خودش بود که با یونگی به خونه بیاد.

کمی قبل‌تر رفته بود دنبال اون پسر و با هم توی ماشین در مسیر خونه بودن.

با جونگکوک و جین هماهنگ کرده بود و همه منتظر ورود اون و یونگی بودن.

با ورودشون به خونه همه بلند تولدت مبارک خوندن و برف شادی و فشفشه‌ها رو سمتشون گرفتن.

یونگی واقعا سوپرایز شده بود و بعد از تشکر کردن از همه و بغل کردن دوستای نزدیکش و جیمین نشستن تا یونگی شمع‌ رو فوت کنه و کیک رو ببره.

چهار ساعتی از جشن گذشته بود و حالا همشون مست و پاتیل بودن!

ازونجایی که فردا یکشنبه بود و تعطیل بودن همشون زیادی الکل خورده بودن!

یونگی و جین انقدر خورده بودن که بیهوش روی کاناپه افتاده بودن و خواب بودن، بقیه هم یا داشتن بازی میکردن تا بیحال یه طرفی افتاده بودن.

جیمین هم خیلی مست شده بود پس رفت توی تراس تا یه بادی به سر و کله‌ش بخوره، بعد از چند دقیقه، یکی در تراس رو باز کرد و وارد شد.

𝐃𝐞𝐥𝐮𝐬𝐢𝐨𝐧Where stories live. Discover now