تمین، دوست تهیونگ، امشب خونشون بود و یونگی باید اعتراف میکرد که اصلا از این موضوع خوشحال نیست.اون پسر جوری رفتار میکرد که انگار یونگی توی اون خونه اضافیه و این واقعا اعصاب اون پسر زودرنج رو به هم میریخت.
از وقتی اومده بود با تهیونگ تو اتاق بودن و معلوم نیست چیکار میکردن!
همین موضوع اعصاب یونگی رو بیشتر خورد میکرد، همش با خودش فکر میکرد یعنی چیکار میکنن و نکنه این پسره همون کسی باشه که تهیونگ عاشقشه.
باید میگفت که از وقتی تهیونگ گفته بود عاشق یه نفره یونگی نتونسته بود یه لحظه هم به این موضوع فکر نکنه!
میدونست که نباید ازین موضوع ناراحت باشه، چون تهیونگ که مال اون نبود که نخواد با کسی تقسیمش کنه ولی خب، فقط احساس میکرد آماده نیست دوست خوبی که پیدا کرده رو از دست بده.
" اصلا چرا باید عاشق یه نفر باشه؟ بهش نمیخورد تو این فازها باشه!" یونگی هر روز با خودش درمورد این موضوع فکر میکرد و دنبال رسیدن به جواب بود.
بالاخره در اتاق باز شد و اول اون پسر رو مخ و بعدش هم تهیونگ بیرون اومدن.
- دیگه برام مهم نیست چه غلطی میکنی تهیونگ..فقط ماشینمو قرض نمیدم..منم خیر سرم دوست دختر دارم..باید دو بار هم اونو ببرم بیرون با ماشین..بدبخت فکر میکنه من ماشینم رو فروختم!
چی گفت؟ دوست دختر؟ هاها..یونگی نمیتونست جلوی لبخندش رو بگیره.."پس این نیست!" یونگی با خودش فکر کرد و خودش هم از اینکه انقدر از این موضوع خوشحال شده تعجب کرده بود.
"فقط چون ازین پسره بدم میاد خوشحال شدم، وگرنه به من ربطی نداره همخونهم با کی رابطه داره و نداره." یونگی سعی کرد خودش رو قانع کنه.
- یونگی هیونگ سه ساعته دارم صدات میکنم.
تهیونگ در حالی که رو به روی یونگی ایستاده بود گفت.- چی میگی؟ عه..دوستت رفت؟
- اره.
- پس من میرم بخوابم.
یونگی گفت و سریع رفت توی اتاق و زیر پتوش.امروز تمین اومده بود تا هم ماشینش رو که مدتی بود دست تهیونگ بود بگیره هم باهاش درمورد همخونهی جدید اون پسر صحبت کنه!
قطعا که تمین اون پسر رو میشناخت..اون پسر همون سال بالایی تخس و رو مخشون بود که همیشه نگاههای تهیونگ بهش رو دیده بود ولی اینکه بعد از این همه سال اون پسر اینجا چیکار میکرد و چجوری هنوز با تهیونگ رابطه داشت برای تمین سوال بود.
پس نتونست تحمل کنه و از تهیونگ پرسید، اون پسر هم فقط در مورد کار توی آموزشگاه یونگی بهش گفت و گفت که خونهش رو مجبور شده بفروشه پس اومده و پیش تهیونگ زندگی میکنه.
خب قطعا تمین کامل حرفهای تهیونگ رو باور نکرده بود.
چون یک اینکه تهیونگ از همخونه داشتن متنفر بود و دو اینکه از وقتی این پسر دوباره سر و کلش توی زندگی دوستش پیدا شده بود تهیونگ رو سالی یه بار به زور میدید و همش دنبال برگشتن پیش همخونهی لوسش بود!
اینا برای تمین، که توی اینجور مسائل همیشه تیز بود، خیلی مشکوک بودن پس تقریبا مطمئن بود یه چیزایی بین تهیونگ و اون پسر هست.
اما تهیونگ همش میگفت هیچچیزی نیست و اون پسر فقط هیونگشه!
————————-
- یونگی هیونگ، امروز تالیا بهم زنگ زد!
بعد از جلسهی حمایتی این هفته، هوسوک پیش یونگی اومده بود و باهاش صحبت میکرد.- واقعا؟ چی گفت؟
- گفت..دلش برام تنگ شده.
- اکس سمی..هیچی از این بدتر نیست.
- جیمین به تو زنگ نمیزنه هیونگ؟
- نه..اگه زنگ هم بزنه سریع بلاکش میکنم!
- یعنی..دوست نداری دوباره صداشو بشنوی؟
- صداشو؟ برای همین جواب تالیا رو دادی؟ چون میخواستی صداشو بشنوی؟
- اره..نمیدونم..شاید هم نه..فقط میخواستم ببینم چیکارم داره.
- هوسوکی..هیچ کس کار مهمی با اکسش نداره.
- من فقط..دلم نیومد جوابشو ندم.
- بعد از اینکه صداش رو شنیدی چه حسی داشتی؟
- حس؟ حس خوبی داشتم..انقدر خوب که برای خودم آهنگ گذاشتم و رقصیدم!
- بعدش؟
- بعدش..بعدش دیگه حس خوبی نداشتم..پس همهی برقا رو خاموش کردم و رفتم زیر پتوم..گریه کردم.
بیماری هوسوک این روزها داشت بیشتر از قبل خودش رو نشون میداد، قبلا دورههای افسردگی و شیداییش با فاصلهی بیشتری ایجاد میشد، مثل بیشتر بیمارهای دو قطبی، اما این روزا این فواصل کم و کمتر میشدن و این موضوع نگران کننده بود، یونگی خیلی دوست داشت به اون پسر کمک کنه اما راهی به ذهنش نمیرسید.
- هوسوک..میای فردا با منو تهیونگ بریم آموزشگاه؟
- نمیدونم هیونگ..دلم میخواد بیام ولی فکر کنم حوصلشو ندارم!
- حوصله نمیخواد که..ما میایم دنبالت..البته ماشین نداریم..پیاده مجبوریم بریم.
هوسوک که از پیاده دنبال کسی اومدن خندش گرفته بود، گفت.
- من ماشین دارم هیونگ..میام دنبالتون.- جدی؟ زحمتت نشه!
- نه نه اصلا..اینجوری خودمو مجبور میکنم که بیام.
- خوبه پس.
یونگی گفت در حالی که به این فکر میکرد باید زودتر پولهاش رو جمع کنه و یه ماشین برای خودش دست و پا کنه!**
پایان پارت ۳۵.
YOU ARE READING
𝐃𝐞𝐥𝐮𝐬𝐢𝐨𝐧
Fanfictionتوهم | Delusion [تکمیل شده] - ما نمیتونیم دوباره خوشحال باشیم. + حتی اگه از همهچیزمون برای رسیدن بهش بگذریم؟ ------------ Couples: Taegi, Yoonmin, Secret Genre: Psychological, Angst, Drama, Smut توجه: داستان این کتاب کاملا ساخت ذهن نویسندهست و هیچ...