Part 51 - LAST PART

179 34 7
                                    


فردا صبح وقتی یونگی با حس کردن درد خفیفی توی کمرش بیدار شد، تهیونگ رو کنارش ندید.

فکر کرد اون پسر احتمالا رفته آموزشگاه و مثل تمام رابطه‌هایی که قبلا داشت، خودش باید تنهایی حموم کنه، صبحونه و قرص بخوره و مواظب خودش باشه.

اما وارد شدن تهیونگ‌ با سینی‌ پر، تمام تفکراتش رو‌ هم ریخت، تهیونگ با دیدن چشم‌های باز یونگی لبخند زد و در حالی که فقط باکسر تنش بود، به طرف اون پسر رفت و سینی رو روی تخت گذاشت.

- صبح به خیر عشق من! زود بیدار شدی!
تهیونگ با لبخند گفت و مات موندن یونگی رو پای خواب آلودگیش گذاشت.

- ص..صبح به خیر.
یونگی آروم گفت و سعی کرد بلند شه اما تهیونگ با گرفتن کمرش نذاشت تنهایی این کار و کنه و کمکش کرد تا لبه‌ی تخت تکیه بده و‌ حواسش بود که قبلش یه بالش پشت کمرش بذاره.

- هم پنکیک داریم هم تخم مرغ، باید کلش رو بخوری تا بریم حموم!
تهیونگ با لبخند گفت و با گذاشت سینی روی پاش چنگالی برداشت تا پنکیک مینی رو‌ به یونگی بده.

یونگی که‌ هنوز رفتار تهیونگ براش جدید بود، معذب توی جاش تکون خورد و با گفتن "خودم میتونم" چنگال رو از پسر گرفت.

تهیونگ هم اجازه داد خودش صبحونه‌ش رو‌ بخوره و با زدن یه دستش زیر چونه‌ش و یه دست دیگش روی موهای یونگی به اون پسر نگاه میکرد.

یونگی که داشت از نگاه پر برق تهیونگ خجالت میکشید، گفت:
- اونجوری نگام میکنی نمیتونم بخورم.

- چجوری؟

- اینجوری.
یونگی هم مثل تهیونگ با عشق و‌ لبخند محوی بهش نگاه کرد و سرش رو‌ جلو کشید تا پسر شیرین رو به روش رو ببوسه.
- خیلی شیرینی تهیونگ واقعا برای قلبم ضرر داری!

تهیونگ خنده‌ای کرد و محکم‌تر اون پسر رو بوسید.

بعد از اینکه تهیونگ مطمئن شد یونگی گشنه‌ش نیست و سیر شده، به سمت حموم رفت تا با آماده کردن وان یونگی رو به حموم ببره.

از این حموم خاطره‌ی خوبی نداشت اما امروز به هبچ وجه نمیخواست مثل هر باری که دوش میگیره به اون اتفاق فکر کنه پس با تکون داد سرش اون فکر رو ازش بیرون کرد و رفت تا یونگی رو به سمت حموم ببره.

- باور کن انقدر درد ندارم ته..خودم میتونم بیام!
یونگی که دید تهیونگ میخواد بغلش کنه گفت و زودتر بلند شد تا بیشتر از این خجالت نکشه.

تهیونگ هم ترجیح داد معذبش نکنه و بذاره خودش کارهاش رو بکنه.

وقتی یونگی داخل وان نشست، با ابروهای بالا رفته به تهیونگی که دم در ایستاده بود نگاه کرد و گفت
- یا برو بیرون یا بیا تو.

تهیونگ که این حرف رو یه دعوت رسمی دید، سریع در رو پشت سرش بست و به زور خودشو داخل وان کوچیکشون جا کرد.

𝐃𝐞𝐥𝐮𝐬𝐢𝐨𝐧Where stories live. Discover now