-19

243 46 12
                                    

• پارت نوزدهم •

#healingpain

حس داشتن به یه آدم میتونه به شکل های مختلفی باشه ...
برای چانیول هم همینطور بود ... اون عاشق بود ... عاشق فردی که براش با همه فرق میکرد ... عاشق لبخندش ، عاشق حرفاش ، عاشق تن صداش وقتی اسمشو صدا میزد ، عاشق شخصیت فوق‌العادش شده بود ... عشقی که الان بوی نفرت گرفته بود ... عشقی که ازش کینه میبارید و لحظه به لحظه زندگیش رو تاریک تر میکرد ...

همه بچه ها از عصر کم کم خونه چانیول پیداشون شد .
بنگ چان و لینو و هان باهم اومدن ، سهون و بک و چن هم باهم رسیدن ... ولی خبری از ای ان نبود و همین بنگ چانو خیلی نگران میکرد . چند باری هم بهش زنگ زده بود ولی جواب نداده بود . اون پسر زیادی داشت خودسر میشد .

همه شام خوردن و سهون بطری های نوشیدنی رو که خریده بود دونه دونه باز کرد .
دو ساعت بعد که همه دور میز نشسته بودن و هم چنان مشروب میخوردن و بگو بخند میکردن ، ای ان بالاخره پیداش شد ...

تا همین حالا ام معجزه شده بود که بنگ چان در به در دنبالش نگشته بود و همش یه جا نشسته بود و استرس میکشید .
با باز شدن در سریع برادر کوچیکترشو در اغوش گرفت.

ای ان با خنده گفت

_ه..هیونگ ... پیداش کردم ...

بنگ چان عقب کشید و به صورت ای ان نگاه کرد .
گونه هاش گل انداخته بود و حسابی قرمز شده بود . چشماش خمار بود و جوری تلو تلو میخورد انگار بزور تونسته بود خودشو سرپا نگه داره .

+با این وضع کی تا اینجا اوردت ای انا ؟

_ماشینت با من بود ... یادت رفته ؟ خودم اومدم ...

بنگ چان عصبی عقب تر رفت و سعی میکرد خودشو اروم نگه داره ولی خیلی فایده ای نداشت

+دیوونه شدی ؟ ممکن بود تصادف کنی ... ممکن بود اتفاق بدی برات بیفته ...

چانیول دستی به شونه بنگ چان کشید و اروم بهش گفت

× هی اروم باش ... میبینی که سالم رسیده ... نگران نباش

بنگ چان از شدت استرس و عصبانیت از این حجم از بیخیالی برادرش دستاش به لرزش افتاده بود .
ممکن بود اتفاق بدی بیفته .... اون نمیتونست کس دیگه ای رو از دست بده ... نمیتونست بازم اروم بشینه و منتظر شنیدن خبرای بد باشه ...

لینو نزدیکش شد و کمکش کرد بشینه و باهاش اروم حرف میزد که کمی حالشو بهتر کنه . اون و هان هر دو میدونستن که خانواده بنگ تو تصادف وحشتناکی مردن و همین قضیه همیشه باعث رنجش و ناراحتی بنگ چان بوده ... بنگ چان سمت دستشویی رفت که یه آبی به صورتش بزنه و حالش سرجاش بیاد ... از سر شب استرس داشت دیوونش میکرد ...

ای ان تلو تلویی خورد و کفشش رو در اورد و گوشه ای پرت کرد .
همه کم کم سر جاشون نشستن و فقط چانیول جلوی ای ان وایساده بود که کمکش کنه .

Healing Pain Where stories live. Discover now