-27

206 35 11
                                    

• پارت بیست و هفتم •

#healingpain

بک چشماشو یه دفعه با ترس باز کرد و سعی کرد بلند شه .
تکون شدیدی خورد که باعث شد درد بدی تو پهلوش بپیچه ...
تنها چیزی که یادش میومد این بود که چند نفر جلوشو گرفته بودن و نذاشته بودن از اون خیابون بیرون بیاد

_ بک ... بکهیونا ...

صدای مبهم چان رو شنید و روش رو برگردوند .... خیلی واضح نمیدید ولی تونست چان رو تشخیص بده .

_ هیونا ... نترس عزیزم ... الان جات امنه ... تو بیمارستانی ...

بک چند بار پلک زد که دیدشو واضح تر کنه ...
دور تا دورشو نگاه کرد و تونست محیط بیمارستان رو تشخیص بده . بخاطر دارو های بیهوشی حالت تهوع داشت و هم چنان گیج بود و نمیتونست خوب حرف بزنه

+ چان ...

چان لبخندی زد و بوسه ای به دست بکهیون زد ... جوری از شنیدن صدای بک خوشحال شده بود که انگار حرف زدن بک یه معجزست ...

_ جانم عزیزم ... جانم نور من ...

+ من ... داشتم میومدم پیش تو ... اونا یه دفعه بهم حمله کردن ... نمیدونم چی شد یهو ...

_ اروم باش عزیزم ... یادت نمیاد چه شکلی بودن ؟

+ صورتاشونو ... پوشونده بودن

_ عوضیا ... پیداشون میکنم ... نگران نباش ... باید استراحت کنی .

بک به بیرون پنجره کنار تختش خیره شد و سکوت کرد... بعد از چند لحظه گفت

+ فکر میکنم بدونم .... کار کی بود

چان با عجله پرسی

_ کی ؟

+ همون کسی که باعث شد من و تو جدا بشیم ...

و بعد روشو سمت چان برگردوند و لبخند غمگینی زد ... مطمئنا جی هون تا الان متوجه شده بود که چان دوباره به زندگی بک برگشته و این کارو برای همین کرده ... اگه اینطور بود پس باید دوباره از چان فاصله میگرفت ...

_ نه نه هیون اینجوری نگام نکن ... حق نداری اون حرفیو بزنی که بهش فکر میکنی ...

+ چاان ... خودت داری میبینی ... این کارش قطعا یه نشونست ... اون فهمیده ما دوباره باهم رابطه داریم ...آییی اخ اخ ...

چان بدون توجه به حرف بک سریع از رو صندلی بلند شد و با نگرانی گفت

_ نباید خیلی به خودت فشار بیاری ... بد زخمی شدی ... باید استراحت کنی ... خیلی صحبت نکن ...

بک به چهره خسته و نگران چان خیره شد ... چقدر عذاب وجدان داشت ... بخاطر اون الان چان هم درگیر این اتفاقات شده بود ... بخاطر اون حتی جون دوستای دیگشم تو خطر بود ...

دستشو کنار صورت چان گذاشت و اروم نوازشش کرد ...

+ برو یه چیزی بخور چانا ... رنگ‌ رو صورتت نمونده ... فکر کنم خیلی برات دردسر شدم ...

Healing Pain Where stories live. Discover now