-36

187 34 11
                                    

• پارت سی و ششم •

#healingpain

هیوک وارد عمارت شد و با دیدن جی هون و یونگ سو که با عجله داشتن از عمارت خارج میشدن تعظیم کوتاهی کرد .

یونگ سو سریعا خودشو بهش رسوند و گفت

_ هیوکا ... ما باید بریم ... برو مراقب اتاق اقای کیم باش ...

+ چی شده قربان ؟ چرا انقدر با عجله...

_ اومدم اقای کیم ...

یونگ سو سریع سمت جی هون رفت و سوار ماشین شد و سوال هیوک رو بدون جواب گذاشت .

هیوک سریعا وارد اتاق جی هون شد و اطرافشو
موشکافانه از نظر گذروند بلافاصله در اتاق با شتاب باز شد و باعث شد فورا خودشو جمع و جور کنه .

جی هون بدون توجه به حضور هیوک سمت یکی از کمد های اتاقش رفت و محفظه ای مخفی رو باز کرد . هیوک ، گاو صندوق کوچیکی رو دید که داخل اون محفظه به خوبی پنهان شده بود ... جی هون بعد از گذاشتن اثر انگشتش روی گاو صندوق پاکتی رو از داخلش برداشت و سریعا درشو بست .
از کنار هیوک رد شد و سمت خروجی اتاق رفت

_ حواست باشه کسی داخل نیاد تا من نیستم ...

+ چ..چشم قربان ...

جی هون با دو از اتاق خارج شد و سوار ماشین شد و از عمارت خارج شدن ...

هیوک لبخند کمرنگی زد . چسب مخصوصی رو از جیبش بیرون کشید و سمت میز کار جی هون رفت .
به آرومی چسب رو روی لیوان مشروب جی هون گذاشت و مطمئن شد کاملا اثر انگشت جی هون روی چسب حک میشه .
چسب رو برداشت و تو نور بهش نگاه کرد ... تونسته بود اثر انگشتش رو کامل و بدون عیب و نقص برداره ...

سریع سمت گاو صندوق رفت . به لطف حواس پرتی
جی هون دیگه لازم نبود دو ساعت دنبال گاو صندوق مخفیش باشه ...

چسب رو روی جای اثر انگشت گذاشت و در بلافاصله باز شد .
هیوک لبخندی زد و تمام مدارکی که فکر میکرد مهم هست رو عکس گرفت تا اینکه چشمش به پوشه زرد رنگی خورد که روش نوشته شده بود « بیون »

سریعا همه رو بیرون اورد و چند تا عکس گرفت ولی کنجکاویش اجازه نمیداد اونارو برگردونه ...

همه اونارو تند تند خوند و از تعجب زیاد دهنش باز مونده بود ... بدنش لمس شده بود و نمیتونست تکون بخوره ... دو ساعت گذشته بود ولی هنوز مغزش قدرت تجزیه تحلیل اون حجم از اطلاعات ، اونم تو یه بازه زمانی کم رو نداشت .

از بیرون صدای ماشین به گوشش خورد که باعث شد به خودش بیاد و تمام اسناد و مدارک رو داخل پوشه بذاره .

چشمش به دو کیت ازمایشگاهی ته پوشه افتاد . اونارو برداشت و داخل کتش قایم کرد و بعد از قرار دادن همه چیز داخل گاو صندوق ، درشو بست و مرتب ایستاد ...

Healing Pain حيث تعيش القصص. اكتشف الآن