-41

138 28 9
                                    

• پارت چهل و یکم •

#healingpain

با دیدن ماشین هیوک ، سراسیمه از ماشین خودش پیاده شد و سمتش دوید .
افرادش پراکنده شدن و حواسشونو به اطراف دادن .

کای در تلاش بود که در ماشینو باز کنه ولی قفل بود .
از پشت شیشه به هیوک نگاه کرد و چند بار به شیشه ضربه زد و گفت

_ هیوک ... هیوکا ... صدامو میشنوی ؟!

چند ضربه دیگه به شیشه زد و سعی کرد هیوکو بیدار کنه ولی فایده نداشت .
سمت دیگه ماشین رفت و با آرنجش ضربه محکمی به شیشه زد و شکوندش ...
قفل ماشینو باز کرد و دوباره سمت هیوک رفت .
همین که درو باز کرد جسم بیجون هیوک تو بغلش افتاد . با ترس چند بار به صورتش ضربه زد ولی هیوک کاملا از هوش رفته بود و متوجه چیزی نمیشد .

با صدای تیر اندازی چند نفر از افرادش ، سرشو بلند کرد و اطرافشو نگاه کرد .
دو نفر از افرادش تیر خوردن و روی زمین افتادن . معلوم نبود از کجا تیر اندازی شده بود و کی بهشون حمله کرده بود ... ولی قطعا منتظرشون بودن ...

_ لعنتی ... درست میگفت ... برامون تله گذاشتن ...

یکیشون داد زد

× از رئیس محافظت کنید ...

همشون بلافاصله دور کای و هیوک حلقه زدن و اسلحه هاشونو به سمتی گرفتن که تیر اندازی شده بود .

فاصله کای با ماشین خودش خیلی زیاد نبود ، اگه میدوید میتونستن سریع از اونجا فرار کنن ...

صدای شلیک دوباره تو گوشش پیچید و یکی دیگه از افرادش پخش زمین شد ...
هیوکو تو بغلش گرفت و گفت

_ منو پوشش بدین ... ما اونا رو نمیبینیم ولی اگه تند تند شلیک کنید ، شانس فرارمون بیشتره ... با شماره سه ، من سمت ماشین میدوام شما ام تیراندازی میکنید فهمیدین ؟

همه سر تکون دادن و اماده ، منتظر دستور کای بودن .
کای ، هیوک رو محکم تر بغل کرد و گفت

_ یک ... دو ... سه

بلافاصله بین دایره افرادش شروع به دویدن کرد و به طرف ماشین خودش دوید . دو نفر دیگه از افرادش تیر خوردن و همونجا افتادن ...

همه تند تند شلیک میکردن و با پر کردن جای خالی ادمایی که تیر میخوردن ، به کای این فرصتو میدادن که در ون رو باز کنه و واردش بشه .
همین که کای و هیوک وارد ون شدن ، سه نفری که باقی مونده بودن هم به ترتیب سوار ون شدن و بلافاصله از اونجا دور شدن ...

______________

جی هون بلند فریاد زد

_ چرااا ؟! به چه دلیل کوفتی ای گذاشتی از دستت در بره ؟

یونگ سو با تته پته گفت

+ کای با افرادش اومده بود ... خیلی سریع ام هیوکو از ماشین دور کرد ... هر چی بهشون شلیک...

Healing Pain Where stories live. Discover now