-31

186 32 13
                                    

• پارت سی و یکم •

#healingpain

یک ماه کامل از اون شب کذایی میگذشت ....

شب کریسمسی که جشن گرفته بودن تبدیل به جهنمی شده بود که هیچ کدوم نمیتونستن باهاش کنار بیان .

لینو و جیسونگ به همراه رونا ، ای ان و بنگ چان با حداقل ترین وسیله ای که میتونستن جمع کنن ، راهی بوسان شدن و تو این مدت فقط برای خرید های ضروری از خونه خارج میشدن . جیسونگ هم مجبور شده بود با تراپیستش به صورت انلاین حرف بزنه ...

سهون خودشو تو خونش حبس کرده بود و مدام دردشو با خوردن زیاد الکل تسکین میداد ... نبودن بهترین دوستش کاملا نابودش کرده بود ...

چان تمام مدت تو اتاقی که کنار سالن تمرینشون بود میموند .‌‌.. نمیتونست به اون خونه برگرده و به اتفاقاتی که اونجا افتاد فکر نکنه ..‌.

همه چی بهم ریخته بود ... همه چی از هم پاشیده شده بود ... رویاهاشون ، آرزوهاشون ... تمام تلاش هاشون به باد رفته بود .‌

بکهیون بعد از اون اتفاق دیگه با کسی صحبت نکرد ... حتی جواب تماس های وقت و بی وقت چان رو هم نمیداد ... همه این اتفاقات تقصیر اون بود ... بخاطر قلبش دوباره به چان نزدیک شده بود و باعث شده بود همه زجر بکشن ...

وقتی اون شب هیوک و افرادش کای رو گرفته بودن که تحویل جی هون بدن ، کای به طرز معجزه اسایی تونسته بود فرار کنه .
بک نمیفهمید با اون مشتایی که چان تو صورت کای خالی کرده بود و باعث شده بود بیهوش بشه ، چجوری تونسته همزمان از پس سه نفر بر بیاد و فرار کنه ...

فردای اون روز هیوک همه چیزو برای جی هون تعریف کرده بود و بخاطر سهل انگاریش و فرار کای مواخذه شد .

ولی از الان دیگه تمام مسئولیت بکهیون با اون بود و اگه اتفاق دیگه ای میفتاد بی برو برگرد مجازات سنگینی در انتظارش بود ...
بک هم برای دور موندن از بقیه بخصوص چان ، تصمیم گرفت تو خونه هیوک بمونه و خودشو برای رویارویی با کای اماده کنه ...

نفهمید جی هون چکار کرد که خاکسپاری چن بی سر و صدا انجام شد و فقط پدر و مادرش و سهون تو مراسم شرکت کردن . همین سه نفر ... بقیه انقدر زود از اونجا رفته بودن که حتی نتونستن واسه مراسم صبر کن ..‌.
چان هم بخاطر احساس گناهی که داشت جرعت نکرده بود حتی نزدیک اونجا بشه ...

اون روز بک با التماس از هیوک خواسته بود که به مراسم ببرتش و هیوک فقط در صورتی موافقت کرده بود که بکهیون جلو نره و به کسی خودشو نشون نده ...
این مدت باید خیلی بیشتر مراقب جونشون میبودن ...
چون ممکن بود کای بازم بهشون صدمه بزنه ...

بکهیون از دور به تابوت سفید چن نگاه میکرد و اشک میریخت ... دوست فرشتش حالا واقعا پیش فرشته ها بود ... چقدر غریب بود ... اون پسر به قدری دوست داشتنی بود که همه بهش جذب میشدن ولی در نهایت تو تنهایی مرد و مراسم خاکسپاریش تو غمگین ترین و مظلومانه ترین حالت ممکن برگذار شد ...‌ همونقدر خلوت و تنها ...

Healing Pain Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang