-57

178 22 63
                                    

• پارت پنجاه و هفتم •

#healingpain

قوطی های کنسرو رو از زیر زمین در اورده بودن و برای شام گرمشون کرده بودن .

وقتی همه گرسنشون شده بود و بخاطر وضعیت موجود نمیتونستن به راحتی از خونه بیرون برن ، کای به یاد این کنسرو ها افتاده بود که پدرش دستور داده بود تو انباری و زیرزمین های خونه هاشون ، کنار وسایل ضروری دیگه جایگذاری کنن ...

در اثر فعالیت کوچیکی که انجام داده بود زخمش کمی باز شده بود ولی اصلا متوجه این موضوع نشده بود و با ولع به غذا خوردنش ادامه میداد ...

_ بازوت داره خونریزی میکنه !!!

سهون با ترس اینو گفته بود و از پشت میز بلند شده بود و به طرفش رفته بود .

کای نگاه بیخیالی به بازوش انداخت و گفت

+ چیزی نیست ... خودش خوب میشه

و بعد با سرفه ای لبخندشو از دید سهون پنهان کرد .
نمیتونست انکار کنه که چقدر این نگرانی سهون براش لذت بخش بود و باعث میشد تو دلش قند اب شه ...

بعد از شنیدن حرفای بکهیون درباره‌ی نگرانی ها و بی تابی های سهون ، لحظه ای نبود که بهشون فکر نکنه ...

_ یعنی چی چیزی نیست ؟ میگم داره خونریزی میکنه ...

هیوک با نگرانی به کای نگاه کرد ولی حرفی نزد ...

بکهیون قاشقشو زمین گذاشت و با چشم غره ای رو به کای گفت

× خب راست میگه ... باید از زخمت به خوبی مراقبت کنی ... برو پانسمانشو عوض کن ... سهوناا میتونی لطفا کمکش کنی ؟

سهون به تندی سرشو به نشونه مثبت تکون داد و دستشو جوری زیر بازوی کای انداخت که تو راه رفتن کمکش کنه که انگار اون تیر به پاش برخورد کرده بود و کای اصلا توانایی راه رفتن نداشت ...
که البته کای با این قضیه هیچ مخالفتی نداشت و به همراه سهون وارد اتاق شد .

سهون بعد از نشوندن کای روی تخت ، جعبه کمک های اولیه رو بیرون اورد و کنارش نشست .

با نگرانی به چهره درهم رفته کای که خبری از فیک بودنش نداشت ، نگاه کرد و گفت

_ درد داری ؟ برم مسکن بیارم ؟

کای به نشونه منفی سرشو تکون داد و اروم زمزمه کرد

+ درد دارم ... ولی نیازی نیست ...

سهون اروم و با احتیاط بانداژ خونی دست کای رو باز کرد و گفت

_ چرا انقدر اصرار داری که بگی هیچیت نشده ؟

کای حرفی نزد ... به صورت سهون خیره شده بود که با دقت به بازوش نگاه میکرد و وضعیت بخیه هاش رو میسنجید  ...

سهون با خیال راحت نفس آسوده ای کشید و گفت

_ بخیه ها باز نشدن ... ولی نباید از دستت استفاده کنی وگرنه دوباره خونریزی میکنه ...

Healing Pain Où les histoires vivent. Découvrez maintenant