-29

176 32 11
                                    

• پارت بیست و نهم •

#healingpain

با احساس گرما و حالت تهوع شدیدی از خواب بیدار شد .
دستی دورش حلقه شده بود و روش سنگینی میکرد .
با عجله تکونی خورد که باعث شد پهلوش دوباره تیر بکشه و صدای " هیسش " بلند شه ...

چان با تکون خوردن بکهیون بیدار شد و بهش نگاه کرد ...

_ هیونا ... خوبی ؟

بک که تازه متوجه صدای چان شده بود ، کمی احساس امنیت کرد و به ارومی بلند شد . هوا هنوز تاریک بود و سرشم هنوز گیج میرفت ...

_ حالت خوبه ؟

نه خوب نبود ... اصلا خوب نبود ... حس میکرد چیزی تو معدش به شدت بالا پایین میشه ... به درد پهلوش اهمیت نداد . سریع بلند شد و سمت سرویس دوید و تمام محتویات معدش رو بالا اورد .

سیفون رو کشید و بیجون همونجا نشست و تکیشو به دیوار داد ، که با چهره نگران چان که تو چارچوب در وایساده بود مواجه شد .

+ چی شده ؟

_ من باید اینو ازت بپرسم ...

بک متوجه لحن عصبی و خشمگین چان شده بود . بی توجه به حرفش به سختی بلند شد و سمت روشویی رفت و چند مشت اب به صورتش زد . همچنان حس میکرد دلش پیچ میخوره ...

_ هیون ... با توام ... چی شده بود که با اون وضع اومدی خونه ؟

بک نفس زنان گفت

+ خودم اومدم خونه ؟ ... چیزی یادم نمیاد

_ یه نفر اوردتت ... کاملا بیهوش بودی ... اون عوضی ام ...

+ هیوک ... حتما هیوک منو رسونده ...آخ ... یادم باشه ... ازش تشکر کنم ... آیی

_ دارم حرف میزنم ... اون عوضی یه جوری بهت نگاه میکرد ... یه حالتی...

+ توهم نزن چان ... همه مردم دنیا که گی نیستن ...

بک دستشو به دیوار گرفت و ناله کنان از دستشویی خارج شد .

_ بکهیونا ، تو اون نگاه هاشو ندیدی ... اصلا کی هست ؟ چرا یه غریبه باید تورو با اون وضع تا اینجا برسونه ؟ اصلا چرا باید انقدر مشروب بخوری که بیهوش شی ؟

بک خودشو به تخت رسوند و لباسشو از تنش در اورد ...

+ چان ... لطفا ... اصلا حوصله بحث ندارم ... فقط میخوام بخوابم ... آیییی ... اگه این درد لعنتی بذاره ...

چان بدون هیچ حرفی ، نفسشو کلافه بیرون داد و از اتاق بیرون رفت و برای بک مسکن اورد .
بک مسکن رو خورد و بدون توجه به اخمای توهم رفته چان ، دراز کشید و چشماشو بست .

صبح که بیدار شد چان کنارش نبود .
سمت حموم رفت و برای تسکین بدن دردش یه دوش فوری گرفت و پایین رفت .

Healing Pain Where stories live. Discover now