-17

248 47 8
                                    

• پارت هفدهم •

#healingpain

بکهیون مجبور شد زودتر از کلاس بزنه بیرون
یه تاکسی گرفت و مستقیم به سمت خونه اقای کیم رفت .
تو دلش مدام دعا میکرد که سون هی هیچ شکایتی نکرده باشه ...
جلو در پیاده شد و منتظر موند که بادیگارد ها به سون هی خبر بدن .

سون هی از خونه بیرون اومد و با دیدن بک با اون اوضاع و احوال شوکه شد

_اوپااا ... چی شده ؟

بک لبخندی زد و با کمک عصاش کمی جلو رفت .

+هیچی نیست عزیزم ... نگران نباش

_واسه همین جوابمو نمیدادی؟ نمیخواستی نگران شم ؟
اخه بهت زنگ زدم ولی تو حرف نزدی ...

بکهیون نمیدونست سون هی از چی حرف میزنه

+آ..آره ... ببخشید ... نمیخواستم نگرانت کنم

سون هی با احتیاط بک رو بغل کرد و به خودش فشرد

بک هم که بنظرش نمیومد که سون هی دروغی به پدرش گفته باشه ، لبخند زور زورکی زد و گونه دختر رو بوسید
اما ته دلش همش دیشب و اتفاقاتی که بین خودش و چان افتاد رو به یاد میاورد ...

با دوباره تجربه کردن اون لحظات کنار چان ، الان واقعا براش سخت بود جلوی سون هی وایسه و تظاهر کنه بهش علاقه خاصی داره .

تمام لمس ها و بوسه هاشون رو به خاطر داشت ...
حتی درد روی گلوش هم الان براش عزیز بود .

سون هی عقب کشید و خودش لب های بک رو عمیق بوسید و بک هم مجبور به همکاری بود

غافل از دو چشم اشک آلود که بهشون خیره شده بود .

_________________________

لینو و جیسونگ جلوی آپارتمان هان تو ماشین نشسته بودن

_مطمئنی؟

+اوهوم ... بالاخره که باید باهاش حرف بزنم .

_میخوای منم باهات بیام ؟

+نه ... خودم تنها باهاش صحبت کنم بهتره .

_اگه مشکلی پیش اومد...

+مشکلی پیش نمیاد مینهو ... نگران نباش ...

جیسونگ گونه لینو رو نوازش کرد و با تردید سمت خونه راه افتاد . دو ساعت پایین منتظر بودن که باباش بیاد خونه و هان بتونه باهاش صحبت کنه . علاوه بر اون بقیه وسایلشم جمع کنه ...
به واحد خودشون که رسید کلیدو انداخت و با استرس وارد شد . پدرش رو مبل دراز کشیده بود و به تلوزیون خیره شده بود . حتی متوجه حضور پسرش هم نشد .

+بابا ...

پدرش برگشت و نگاهش کرد .‌ بلافاصله چهرش رنگ عصبانیت گرفت

_کدوم گوری بودی این چند وقت ؟

+بابا من ... من حالم خوب نبود ...

Healing Pain Donde viven las historias. Descúbrelo ahora