Soly

280 77 34
                                    

وقتی به اورژانس رسید ، سمت تخت اون زن رفت که الان دیگه به سختی نفس میکشید و هوشیاریش پایین اومده بود
دستشو گرفت و کمی نوازشش کرد چهره ی این زن ،جیمین رو به یاد مادرش مینداخت که چند سال پیش در اثر سرطان از دنیا رفته بود و جیمین بخاطر اینکه درگیر فیزیوتراپی و درمانش بود نتونسته بود کنارش باشه و حتی توی مراسمش شرکت کنه و الان دلتنگی همراه با پشیمونی زیادی توی دلش مونده بود
کمی اشک توی چشمش جمع شده بود که زن چشماشو باز کرد و به زبان خودشون شروع کرد به حرف زدن
- دخ..دخترم....؟؟؟؟
-اروم باشید...حالش خوبه من حواسم بهش هست
- تو....
اب دهنشو به سختی قورت داد و سعی کرد جمله اش رو کوتاه کنه
-مرد خوبی هستی....
-به خودتون فشار نیارید لطفا....
زن دستشو سمت ماسک صورتش برد واونو کنار زد
- باید ماسک روی صورتتون باشه شما بهش نیاز دارید
-بزار حرف بزنم ...
جیمین سکوت کرد و زن نفس نصفه ای کشید
- بهم ...بهم قول بده
جیمین دست زن رو فشار داد
- هرچی باشه...فقط اروم باشید نباید به خودتون فشار بیارید ریه اتون خیلی اسیب دیده حرف زدن براتون خوب نیست...
-من....من اینجا ...اههههه
چشماشو فشار داد واشکی از چشمش پایین اومد که باعث شد جیمین هم بغض کنه
- من کسی رو اینجا ندارم....دخترم.....لطفا ....
- چیکار کنم ؟؟؟؟چیکار میتونم براتون انجام بدم؟؟؟
به دست جیمین چنگی زد و با حالت التماسی بهش نگاه کرد
- مراقبش باش.....
جیمین متعجب بهش نگاه کرد
-چی؟؟؟
-اون....اون خیلی کوچیکه....من....من میدونم ....میدونم نمیمونم....دخترم....کسی رو....ندارهههه....لطفا
- باشه باشه حواسم هست شما فقط اروم باشید الان
ماسک رو روی صورت زن برگردوند و بهش ارامبخش زد
ولی تا لحظه ی اخر زن با نگاه ملتمسانه به جیمین نگاه میکرد

از اتاق بیرون اومد و نفس اش رو با صدا بیرون داد، داشت چه اتفاقی براش میوفتاد؟ این خواب های مسخره ،این بچه ، این حرف های زن....
سرشو بالا اورد، پرستاری رو که مراقب دختر بچه گذاشته بود رو دید که سمتش میدوید
-چی شده؟؟؟
-اههه دکتر اون بچه همش گریه میکنه ......دیگه نمیدونم چیکار کنم
- باشه .....بیا بریم

نزدیک اتاق شدن که صدای جیغ دختر بچه میومد
- خدای من این صدا از اون بچه در میاد؟؟؟
درو باز کرد که دید یکی دیگه از پرستارها سعی دراروم کردن دختر بچه داره ولی چندان موفق نیست
جلو رفت و بچه رو از دستش گرفت
- هیشششش اروم باشش ...من پیشتم ...من اینجام
بعد از اینکه دختر بچه بغل جیمین رفت کمی غر زد وبی تابی کرد
- این بچه یه مشکلی داره ...
روی زمین گذاشتش که باز گریه دختر بچه بلند شد
- هی هی چی شد ؟؟؟
سریع اونو روی پای خودش نشوند
- باید باهام حرف بزنی
ولی دختر با چشمای اشکی فقط به جیمین نگاه میکرد
- چرا حرف نمیزنه...یعنی مشکلی توی تکلمش پیش اومده؟؟؟
یکی از پرستارا با صدای ارومی چیزی گفت
- شاید زبون مارو نمیفهمه
اونجا بود که تازه جیمین متوجه شد که این دختر بچه نمیتونه انگلیسی صحبت کنه ، صورتشو سمت خودش چرخوند و به کره ای باهاش حرف زد
- حالت خوبه؟؟؟جاییت درد میکنه؟؟؟
دختر بچه حالا که دید جیمین میتونه مثل خودش حرف بزنه زد زیر گریه و گفت
- پاام ...پام درد میکنه!!!!
رو به پرستار کرد
- میبرمش رادیولوژی عکس بگیرم
-میخواین بیام باهاتون؟؟؟
-نه خودم میرم...غذا چیزی خورد؟؟
-خیلی کم
جیمین دختر بچه رو به رادیولوژی برد و بعد از عکس گرفتن فهمیدن پای چپش شکستگی جزئی ای داره
اونو روی تخت گذاشت تا دکتر کودکان بازم معاینه اش کنه ولی دختر کوچولو اصلا ارومش نمیگرفت

Dr.minWhere stories live. Discover now