fix our hearts 💖

345 76 29
                                    

جیمین نمیتونست آروم باشه ....دلش شور میزد برای همین تلفنش رو برداشت و به جیسو زنگ زد
- جیسو کجایی ؟؟؟
- سلام جیمین ، خونه هوسوک تازه از بیمارستان اومده می‌خوایم غذا بخوریم ، چیزی شده ؟؟؟
- باید برم جایی کسی نیست مراقب بچه ها باشه میتونید بیاین اینجا ؟؟؟
صداش لرزش داشت و اینو فقط برادرش حس میکرد
- آره آره الان میام ....چیزی شده جیمین ؟؟؟
- بعدا برات تعریف میکنم فقط سریع بیا...
- باشه باشه الان راه میوفتیم ......

نیم ساعتی گذشت که جیسو و هوسوک رسیدن و جیمین تونست سمت ایستگاه پلیس بره...
قلبش توی دهنش میزد نمیدونست چرا استرس گرفته از همون روز اول از اون پسره اصلا خوشش نیومده بود.....
وارد شد و چشمی گردوند ولی یونگی رو ندید ....
بهش زنگ زد
- الو جیمین چیزی شده ؟؟؟
- کجایی ؟؟؟
- ایستگاه پلیس !!!!
ابرویی بالا انداخت ....
- نمی‌بینمت .....
- اومدی اینجا ؟؟؟؟؟


از توی اتاق رئیس پلیس بیرون اومد و عصبی به جیمین نگاه کرد ولی اون سمتش رفت و با قیافه حق به جانب باهاش حرف زد
- چی شد ؟؟؟
- اینجا چیکار می‌کنی جیمین ؟؟؟
- معلوم نیست ؟؟؟؟اومدم ببینم چه بلایی سر خودت آوردی
صداش رو پایین آورد ولی جیمین میفهمید عصبیه
- باید خونه پیش بچه ها میموندی
- یه جوری باهام صحبت نکن انگار زن خونتم......بهت میگم چی شد ؟؟؟؟
دستی به کمرش زد
- چی میخواستی بشه بهت گفتم چیز مهمی نبوده .....بیخودی اومدی اینجا ...
جیمین نگاهی به سر تا پاش کرد
- بیخودی ؟؟؟؟اره؟؟؟؟
یونگی پیشونیش رو مالید
- برگرد خونه لطفا منم یکم دیگه میام .....
- آره دیگه باید هم اینجوری حرف بزنی، آخه اون تو نیستی که بخاطر دوست پسرت که با یکی دیگه رابطه داشته و الان پاش به ایستگاه پلیس باز شده باشه ، اومده باشی اینجا ......راست میگی دلیلی نداره بیام چون رابطه جدی ای بین ما نبوده ....اصلا مگه ما حرفی از رابطه جدی زدیم که من اینقدر دارم جدی برداشتش میکنم ....



یونگی جلو رفت و بازوی جیمین رو گرفت و تذکر داد
- جیمین اینجا جاش نیست ...
جیمین بازوش رو از توی دست یونگی کشید تا اومد جوابشو بده در اتاق رئیس کل باز شد
- دکتر مین مشکلی پیش اومده ؟؟؟
- امممم نه راستش همخونه ام نگرانم شده بود اومده ببینه می‌تونه کمکی بکنه یا نه !!!
مرد خنده ای کرد
- نترس مرد جوان ، دکتر مین اتفاقی براش نمیوفته ، زنگ زدیم به چا ایون وو بیاد همین جا حرف بزنه مشکل رو حل کنیم من خودم حواسم هست

بعد از این حرف یونگی چشماشو روی هم گذاشت و جیمین اهانی گفت
این حرف پیدا بود که خیلی گند زده شده و قرار نیست به این راحتی ها درست بشه
جیمین لبخند ظاهری ای زد
- که این طور ...خب من خیالم راحت شد دیگه میرم ....اگه کمکی خواستید من هستم
- ممنونم مرد جوان ...من خودم حواسم به دکتر مین هست ایشون زحمت زیادی برای پدرم کشیدن ،حتی شده یه اتاق اینجا بهشون میدم تا راحت باشن باهم شما با خیال راحت برو
خنده ی چندشش باعث اخم یونگی و جیمین شد ، بعد از برگشتن مرد به اتاق یونگی سمت جیمین چرخید و دوباره بازوشو چنگ زد
- جیمین اونجوری که فکر می‌کنی نیست
- میگفتی برات کاندوم بیارم دکتر مین به هرحال لازمت میشه نکنه اینم جناب رئیس بهت میده ؟؟؟؟
- جیمین ....
تشر زد
- نمیخوام ریختتو ببینم حتی نمیخوام صداتو بشنوم ... .....
بازوشو از توی دست یونگی بیرون کشید و از اونجا بیرون رفت ، به قدری عصبی بود که نمیتونست درست نفس بکشه .....جلوی در ایستگاه ایستاده بود تا کمی آروم بشه که چا ایون وو رو دید ....
با آرامش و لبخند قدم بر می‌داشت و چشمش روی جیمین بود
- سلام عسلم تو چرا اومدی اینجا ؟؟؟
جیمین توی سکوت فقط نگاهش کرد
- من که گفتم یون یون مال منه نباید بهش دل خوش میکردی ..... دیدی بازم مال خودم شد نمیخواستم اینجوری پسش بگیرم ولی خب یکم مقاومت داره عزیز دلم ....اینم از جذابیت هاشه

Dr.minDonde viven las historias. Descúbrelo ahora