Eun woo

241 56 127
                                    

دستشو کشید و سمت اتاق بردش، تهیونگ بخاطر نداشتن تعادل به دیوار میخورد ،مست بود و کنترلی روی حرکتش نداشت ولی حواسش خیلی پرت نبود میفهمید داره چه اتفاقی میوفته ...
- دستمو ول کن....
- چرا؟؟؟نمیخوای من دستتو بگیرم ؟؟؟ این تو نبودی که فکر میکردی من قراره همیشه همه جا بفاکت بدم؟؟؟؟اینکه الویت من سکسه نه چیز دیگه ؟؟؟؟؟الان دقیقا می‌خوام همین کارو کنم ....می‌خوام جوری به فاکت بدم که بفهمی داری چه غلطی می‌کنی !!!!
- نمیخوام جونگوک .....دستم درد گرفت ولم کن.....
- به چه دلیل کوفتی بچه ات رو گذاشتی پیش کس دیگه ؟؟؟؟به چه دلیل بدونه مشورت با من اینکارو کردی؟؟؟؟به چه حقی بدون من رفتی بار اونم با اون دوست منحرفت؟؟؟
- من کار اشتباهی انجام ندادم......جونگی هم منحرف نیست !!!!
-ععععع!!!
آروم بهش نزدیک شد و چونش رو با دست گرفت ،با شستش لبشو نوازش کرد
- پس این رژ لب پخش شده روی لبت چیه؟؟؟؟نمیدونستم رژلب میزنی تهیونگ !!!
شوکه شده بود، دستی روی لب هاش کشید
- نه من......من
جونگوک یکی از ابروهاشو بالا انداخت و منتظر به تهیونگ نگاه کرد
- تو چی تهیونگ؟؟؟؟اگه من الان از این در میومدم داخل ،پسرمون رو که باید ازش مراقبت میکردم رو داده بودم دست یکی دیگه و مست با جای یه رژلب پخش شده روی لبم جلوت می ایستادم تو چیکار میکردی ؟؟؟؟

تهیونگ هم میدونست زیاده روی کرده و اصلا اون جای رژلب لعنتی چطوری روی صورتش نشسته ،اهی کشید و سرشو پایین انداخت
- معذرت می‌خوام .....
جونگوک دستشو به کمرش زد و زبونشو از داخل به لپش فشار میداد که بتونه عصبانیتش رو کنترل کنه
- معذرت میخوای ؟؟؟؟ همین ؟؟؟
- من ناراحت بودم.....میخواستم فقط یکم فضام عوض شه!!!!
- دیدم چطوری فضات عوض شد تهیونگ......از این به بعد هم منم همینجوری فضامو عوض میکنم .....
خواست ازش فاصله بگیره که تهیونگ دستشو گرفت
- نه نه صبر کن ...ببخشید ببخشید .....دیگه تکرار نمیشه کوکی لطفا ....من فقط از دستت ناراحت بودم
ابروهاشو بالا انداخت و نگاهش رو توی صورت تهیونگ چرخوند

- ناراحت بودی؟؟؟اونی که ناراحت بود من بودم تهیونگ مثل اینکه فراموش کردی ؟؟؟؟ اونی که ناراحت بود من بودم لعنتی ....
صدای دادش باعث شد تهیونگ چشماشو ببنده ،سرش گیج می‌رفت و حالت تهوع شدید داشت
به پیرهن جونگوک چنگ زد تا بتونه خودشو نگه داره و این از چشم اون دور نموند
- حالم بده
جونگوک ادامه نداد، دستشو گرفت و سمت دستشویی بردش ،به محض رسیدن جلوی توالت نشست ،تمام محتویات معدش رو بالا می‌آورد به حدی که وقت برای نفس کشیدن هم نداشت
جونگوک بی صدا پشت سرش نشسته بود و کمرش رو ماساژ میداد
بعد از اینکه حس کرد تموم شده از روی زمین بلندش کرد و لباس هاش درآورد ،اخمش جوری بود که تهیونگ جرات نمی‌کرد حرفی بزنه فقط به بازوی جونگوک چنگ میزد تا خودشو ثابت نگه داره
بعد از درآوردن لباس هاش اونو زیر دوش کشید و توی سکوت شستش ،موهاش رو ،بدنش رو و هر حرکتش باعث میشد اشک تهیونگ بیشتر سرازیر بشه ، خودش میدونست بیش از اندازه زیاده روی کرده ،فقط امیدوار بود جایی برای جبران مونده باشه

Dr.minWhere stories live. Discover now