چند هفته از اون اتفاق میگذشت ، بعد از اینکه یونگی از خواب بیدار شده بود حال خوبی نداشت ولی جیمین میدونست وقت هایی که یونگی پنیک میکنه باید چطوری آرومش کنه .پس دست به کار شده بود و همراه با دارو دادن اونو توی آغوشش کشید و باهاش صحبت کرد ،یونگی بعد از آروم شدنش داستان رو برای جیمین تعریف کرد ،نمیتونست این همه موضوع رو توی سرش نگه داره و خب نزدیک ترین آدم بهش جیمین بود پس بدون اینکه ترس یا واهمه ای داشته باشه تمام موضوع هایی که اذیتش میکردن رو برای جیمین تعریف کرد و اون هم بدون هیچ حرفی بهش گوش داد
در آخر هم تصمیم گرفتن باهم به ایستگاه پلیس برن تا تحملش برای یونگی راحت تر باشهالان بعد از چند هفته که تمام این قضیه ها گذشته بود به آرامش رسیده بودن ،دخترا باهم بازی میکردند و طبق معمول ووبین هم پیش اون ها بود
یونگی بعد از آماده کردن شیر ووبین سمتشون رفت
- کاشکی از همون اول قبول نمیکردیم ووبین رو بگیریم، عادت کردن دیگه هر سری میارنش اینجا
جیمین داشت با ووبین بازی میکرد ، خندید
- غر نزن یونگی .....
- خب ما هم نیاز به فضا داریم ، ببین از آخرین باری که تنها بودیم چقدر میگذره !همش شده کارای هول هولکی و یواش ...
صدای خنده ی جیمین بلند شد و نظر دخترا حتی ووبین رو به خودش جلب کرد
- بابا به چی میخندی ؟؟؟؟
جیسو سوالی بهشون نگاه میکرد- به یونگی میخندم عزیزم .....باباتون خیلی بانمکه نه؟؟؟؟!!!!!
سولی نگاهی به یونگی کرد و انگشتش رو به دهن گرفت و فکر کرد
- نه جیمینی بابا خیلی جذابه !!!!!
صدای خنده ی یونگی و جیمین بلند شد
یونگی نگاهی به سولی کرد و بوس هوایی براش فرستاد
- تنها کسی که حواسش به منه سولیه !!!
جیمین دست آزادش رو دراز کرد
- بیا عزیزم بیا خودت لوس نکن من و جینی هم دوست داریم ، حتی ووبین هم دوست داره ببین !!!!
ووبین با دوتا دندون پایینی که تازه دراورده بود به یونگی میخندید و باعث شد یونگی براش ضعف کنهاونو از بغل جیمین گرفت وبوسه ای روی گونه اش گذاشت، شیشه شیر رو دستش داد تا بخوره
جیمین هم از فرصت استفاده کرد و سرشو روی شونه ی یونگی گذاشت و به خانواده اش نگاه کرد اون در این لحظه هیچی از خدا نمیخواست و احساس خوشبختی میکرد
صدای تلفن از توی اتاق اونو از توی فکر و خیال بیرون آورد
از جاش بلند شد و سمت اتاق رفت- الو بابا
- سلام جیمین جان ، خوبید ؟؟؟دیر جواب تلفن رو دادی !!
- خوبیم بابا ،گوشیم توی اتاق بود ببخشید ، طوری شده ؟؟؟تو خوبی ؟؟؟
- آره خوبم پسرم ،میخواستیم بهتون سری بزنیم ،زنگ زدم ببینم شرایطتون خوب هست که بیایم یا نه !!؟؟
جیمین خوشحال شد
- البته بابا بیاین خوشحال میشیم
- باشه پس ما کم کم راه میوفتیم ....
- باشه پس فعلا
از اتاق بیرون اومد ،یونگی داشت با ووبین بازی میکرد با دیدنش سرشو سمتش چرخوند
- کی بود جیمین ؟؟؟؟
- بابا اینا دارن میان اینجا !!!
دخترا جیغ خوشحالی کشیدن و باعث خنده دو مرد شدن

BINABASA MO ANG
Dr.min
Fanfiction(کامل شده ) اگه کسی که شب قبل باهاش سکس داشتی رو دوباره ببینی سعی میکنی دلشو به دست بیاری یا ازش فرار میکنی؟؟؟؟ این دقیقا اتفاقیه که پارک جیمین درگیرشه قراره زندگی حسابی به چالش بکشه اونو..... کاپل: یونمین، کوکوی