Misfortune

453 90 11
                                    

افتاب به چشمش خورد میخواست تکون بخوره ولی یه چیز سنگین روش حس کرد چشماشو باز کرد و یونگی رو دید که سرشو گذاشته روی سینه اش  لبخندی زد و‌دستشو روی بازوش کشید
-یونگی
-.....
-یونگیییی بیدار شو صبح شده
-هممممم
-پاشو نمیتونم تکون بخورم
تکونی خورد واز روی جیمین بلند شد و سرجاش خوابید
-تونستی بخوابی؟؟
-همم؟؟اره..اره اومدم اینجا خوابیدم
-خوبه ...امروز تعطیلم ..من...من میرم خوابگاه ..بهتره یکم درس بخونم
یونگی نگاهی بهش کرد باید میذاشت بره؟؟دیشب دوباره کابوس دیده بود و نتونسته بود خوب بخوابه ترجیح میداد امروز توی خونه تنها نباشه
-فعلا پاشو صبحانه بخوریم تا بعدش
جیمین خواست اعتراض کنه ولی وقتی به چشمای یونگی نگاه کرد نتونست چیزی بگه (چرا چشماش امروز غمگین شده یعنی بخاطر خواب دیشبه؟؟)
-باشه ولی من امتحان دارم و استادم واقعا رومخمه؟؟؟
-استادت؟؟؟
-اره تو نمیشناسش اسمش دکتر مینه خیلی عصا قورت داده و رو اعصابه
یونگی چشماش با تعجب گشاد شد و به جیمین نگاه کرد
-یعنی واقعا اینجوری راجع بهم فکر میکنی؟؟؟
-راجع به تو نه راجع به دکتر مین گفتم
-دکتر مین منم
-نه تو الان یونگی هستی ولی اونی که توی بیمارستان هست دکتر مینه
یونگی که همین طور شوکه از این حرفای جیمین بهش نگاه میکرد باخودش گفت (فکر کردم اونجوری برات جذاب ترم )
-هی دکتر نمیخوای بهم غذا بدی؟؟؟
-پاشو بهتره دهنت با غذا مشغول باشه تا با این حرفای بی مزه
جیمین خنده ای کرد و دنبالش راه افتاد

صدای اب میومد چشماشو باز کرد انگار جونگوک توی حمامه و صدای خنده میاد یعنی با کی توی حمومه با چرخی که روی تخت زد بخاطر کمر دردش صدای ناله اش دراومد دقیقا مثل اون روز صبحی که توی اتاق بار بیدار شده بود و یادش نمیومد که دیشب اولین بارشو به کی داده ولی این سری تمام جزییات رابطه ی دیشبشو یادش میومد لبخندی زد
جونگوک که بم رو از حمام بیرون اورده بود نگاش کرد
- به چی لبخند زدی؟؟؟
نگاهی به جونگوک کرد و اهسته روی تخت نشست : اه خدای من
- خیلی درد داری؟؟
-اوهوم
بم خودشو از دست جونگوک رها کرد و روی تخت پرید و شروع به لیس زدن تهیونگ کرد
تهیونگ که به کمر روی تخت افتاده بود از درد اهش دراومد ولی بم بهش اجازه ناله کردن نداد چون با لیس زدنش باعث قلقلک تهیونگ میشد و اونو به خنده انداخته بود
جونگوک سمتشون اومد بم رو از روی تهیونگ برداشت
- بم ....بمممم بیا کنار داری اذیتش میکنی بیا بریم بهت غذا بدم
تهیونگ بخاطر لیس زدنای بم به خنده افتاده بود و باعث شد جونگوک لحظه ای حواسش به تهیونگ پرت شه
- خیلی قشنگ میخنده
سری تکون داد و بم رو از روی تهیونک بلند کرد
- هی بم اینقد لیسش نزن اون مال منه ،من فقط میتونم لیسش بزنم فهمیدی؟؟؟؟؟؟
-کی گفته؟؟؟
-چیو؟؟؟
- اینکه فقط تو حق داری؟؟
اخمی بین ابروهای کوک نشست : منظورت چیه تهیونگ؟؟؟ میخوای با کسای دیگه هم باشی؟؟؟؟
تهیونگ متوجه اشتباه فهمیدن کوک شد خنده ای کرد و دوباره روی تخت دراز کشید
-باتوهم تهیونگ ؟
-اشتباه فهمیدی
-پس میتونی توضیح بدی
-میگم چرا فقط تو حق داری این کارو بکنی منم حق اینو دارم لیست بزنم
جونگوک که تازه متوجه حرفاش شده بود به پهنای صورت لبخند زد: چرا که نه من دوس دارم
تهیونگ متعجب از جواب جونگوک دوباره روی تخت نشست فکر‌نمیکرد جونگوک‌ قبول کنه: مطمئنی؟؟؟
-اوهوم چرا نباشم....این حس کاملا دو طرفه است باید منطقی بهش نگاه کنی تهیونگ ، باید حواسمون به نیازهای پارتنرمون هم باشه درست نیست که فقط به فکر خودم باشم و پارتنرمو فقط زیرم بخوام اون هم بخاطر مرد بودنش نیاز داره تاپ باشه
من تعصبی روی این موضوع ندارم کسایی هستن که دوست دارن فقط باتم باشن خب اونا انتخاب خودشونه ولی اکثرا بخاطر طرف مقابلشون جرات نمیکنن نیازشونو بیان کنن و بگن منم دوست دارم هر از گاهی تاپ باشم ، من خودمو با پارتنرم هماهنگ میکنم اگه اون دوست داشته باشه منم همراهیش میکنم
تهیونگ فقط نگاهش میکرد باورش نمیشد که جونگوک همچین عقیده ای داشته باشه روز اول که توی بیمارستان دیده بودش فکر میکرد از این پسرای مغروری هست که همه چی باید باب میل خودش باشه و اگر اتفاقی خلاف نظرش بیوفته همه چیو بهم میریزه ولی الان که مدتی میشه باهم وقت گذروندن جونگوک نشون داده که خیلی متفاوته و دقیقا برعکس تصورات تهیونگ اون ادمیه که حواسش به شدت به پارتنرش هست و سعی میکنه شرایط رو جوری بچینه که هم مورد پسند خودش باشه هم طرف مقابلش
لبخندی زد : خوشحالم
جونگوک ابرویی بالا انداخت : چرا؟چون گفتم اجازه داری به فاکم بدی؟؟؟
مشتی به بازوش زد: نخیر منحرف بدبخت  بخاطر طرز فکرت....
-اهااان طرز فکرم چطوریه مگه؟؟؟
یواش یواش به تهیونگ نزدیک میشد
-خب ...خب ...تعصب خشک نداری ..یعنی ..یعنی ...هی نیا جلو ..کوک...برو..برو اونور
-کجا برم؟؟؟اینقد کشش داری که من نخوامم به سمتت جذب میشم
-من ...من کمرم درد میکنه ..حتی فکرشم نکن بذارم کاری کنی
-مگه من میخوام چیکار کنم؟؟؟دیدی حالا تو منحرفی
بعد از این حرف روی تهیونگ پرید و شروع به قلقلک دادنش کرد صدای خنده هاش روحشو تازه میکرد
-بسه ..بسهه ...آی ..آی کمرم کوک ..لعنت بهت نمیتونم نفس بکشم
وسط خنده هاش التماس میکرد کوک ولش کنه
کوک وقتی دید نفس کم اورده ولش کرد
- همیشه بخند ته ...
-چی؟؟اه خدا دلم درد گرفت
جونگوک بلند شد و رفت حمام رو اماده کرد دوست نداشت تهیونگ درد بکشه دوست نداشت بازم بعد از سکس تنها ولش کنه
برگشت توی اتاق و تا خواست تهیونگ رو بغل کن
-خودم میتونم چلاغ که نشدم
-ولی من دوست دارم انجام بدم
-یه قدم راهه کوک میتونم راه برم پام که نشکسته
-بزار فقط انجامش بدم وگرنه حس بد میگیرم
-یعنی منم باید انجامش بدم
خندید :نه نمیخواد واسه این موضوع این کارو‌نمیکنم،فقط...فقط دوست دارم بهت رسیدگی کنم
بلندش کرد و توی وان گذاشتش
-اههههه
-دماش خوبه؟؟؟خیلی داغ نیست؟؟؟
-چرا خودت امتحانش نمیکنی؟؟؟
به چشمای تهیونگ نگاه کرد داشت دعوتش میکرد؟؟؟؟
-میتونم؟؟؟
خودشو جلوتر کشید :مگه نمیخواستی حواست به من باشه خب کمرم داره میشکنه بیا ماساژش بده دیگه گردن بگیر کاراتو جونکوکی
-جونکوکی؟؟؟
ابروهاشو بالا انداخت و با افتخاری : بله این اسمیه که من دوست دارم صدات کنم
خندید و تیشرتشو دراورد و چشمای تهیونگ به لاومارک ها و جای دندون هاش موند
-اوه
-چی شده؟؟
- چقد وحشی شده بودم دیشب
نگاهی به خودش کرد و لبخندی زد همینجور که داشت وارد اب میشد گفت: من دوسشون دارم ته
-گازت گرفتم دردت گرفت؟
- اوهوم ولی به اندازه دردی که تو داشتی نبود
شونه برهنشو بوسید : ببخشید ته اگه دیشب اذیتت کردم
- نکردی کوک دیشب خیلی خوب بود لااقل ...ههه... لااقل بهتر از اینه که صبح از خواب بیدار شی و یادت نیاد دیشب با کی بودی
- خب ...خب این که مهم نیست تو فقط یه رابطه یه شبه داشتی
- اره ولی نه که اولین بارتو به یکی بدی که نمیدونی کیه چیه حتی صبح نموند ببینه من خوبم یا نه با اینکه باید متوجه شده بوده که من بار اولم بوده
جونگوک ته دلش خالی شد پس از اون ادم اون شب بدش میومد
-معذرت میخوام
-هی تو چرا عذرخواهی میکنی من اشتباه کردم وااای فکر کن برای بار اول با یکی میخوابیدم بعد hpv میگرفتم ..وییی فکرشم ترسناکه من خیلی احمقم
-نیستی تهیونگ ..تو قلبت خیلی مهربونه...اون شخص هم شاید ...شاید فقط نتونسته که بمونه
-یه جور حرف نزن انگار میدونی کیه کوک شاید یه یارو شکم گنده مست بوده من که یادم نمیاد..ااهههه خدایا کاشکی لااقل جوون و خوشگل بوده باشه لااقل حس بهتری خواهم داشت
کوک دوباره شونشو بوسید:بیا راجع بهش حرف نزنیم هوووم
دستشو روی پیشونی ته گذاشت و سرشو اروم روی سینه خودش خوابوند : دراز بکش
تهیونگ بین پاهای کوک نشسته بود و دستاشو روی زانوی کوک گذاشته بود و مشتی اب روی پاهاش میریخت و کوک شکم تهیونک رو ماساژ میداد
هیچ کدوم حرفی نمیزدن و هردو توی فکر بودن تهیونگ به اینده اش با جونگوک فکر میکرد و کوک به حرفای تهیونگ و اتفاقات گذشته


Dr.minWhere stories live. Discover now