...
دو روز گذشته ذهنش فقط درگیر برادرش بود.
تو این مدت فقط یکبار شینگ رو دیده بودش، اونم وقتی که داشت از قصر بیرون میرفت.
حتی جونگینم این مدت بهش سر نزده بود. میدونست یه اتفاقهایی داره می افته. باید یهکاری میکرد.
_ وولیو، به شاهزاده جونگده بگو میخام ببینمش.
…
_"چان، نرو. بذار خودم باهاش ملاقات کنم"
_لازم نیست. اینجا نیومدم که خودمو پنهان کنم.
_افرادمون میگن بازرسی بیشتر شده. یکم زمان بده خودم همه چیز رو آماده میکنم. در رابطه با ارامگاه سلطنتیـ..
_ادامه نده سهون.
رو به دو نفری که انتخاب کرده بود تا همراهش برن، کرد:
_حرکت میکنیم.
_چانیول!!
معمولا به اسم کامل صدا زده نمیشد. ولی وقتی سهون اینکارو میکرد یعنی واقعا از کارش ناراضی بود.
با این حال چان قرار نبود اهمیتی بده!!
به محل مورد نظرش رسید. نگهبان سمتش اومد. اسبش رو گرفت و احترام گذاشت:
_اربابم منتظر شما هستند.
چان بدون اینکه وقتی تلف کنه توی خونه رفت.
وزیر اونسو جلوی راهش ایستاده بود تا به اتاقش شخصا راهنمایش کنه…
چان به محض نشستن بدون هیچ مقدمهای بحث رو شروع کرد:
_برای چیزی که میخوایم، همکاری شما رو داریم. درسته؟
وزیر اونسو توی گفتن مردد بود:
_سرورم من خیلی زود میتونم کار رو انجام بدم و هماهنگی که لازمه رو با بقیه وزرای همراه شما انجام بدم. ولی..
چان مستقیم بهش زل زده بود:
_دلیل تردیدتون چیه؟
_چه سودی به من میرسه؟
چان پوزخندی زد:
_چه سودی میخواین؟
_اگه لو بریم، من و تموم زندگیم نابود میشیم. من یه تضمین میخام. یه چیزی که من رو از این دوراهی دربیاره و از آیندم مطمئنم کنه.
چان با خونسردی که از مادرش به ارث برده بود کمی از نوشیدنیش خورد:
_چایی خیلی خوشمزست.
وزیر اونسو لبخند معذبی زد. ولی توی دلش آشوب بود.
همین که جرعت کرده بود و خواستهاش رو به زبون آورده بود خودش رو تحسین میکرد.
سکوت چان، اونو از کارش کمی مطمئن کرد.
بعد از سکوت کوتاهی چان به حرف اومد:
YOU ARE READING
رهـــا شـده
Historical Fictionmembers EXO genre: : Romance , Historical , Angst writer: Fall